هرچه نیست...
و چه اندازه نیست...من!
کنار ِ خلوتِ زندگی...
که رهایم نمی کند...
گاهی تمام من ، چه اندازه بی رنگ می شود
تا من...
کنار ِ امیدواری ، چشم بگشایم...بر من !
دلم...درگیر احساس ِ نابی است ... بی من !
و من...
در حسرت نگاهت...
ترانه می سازم!
تو را...که من!
رها از هر چه قید.... رها از هر چه من!
نوای سرکش ِ ذهنم را ... به دست کلمه دادم...
تا تو را !
و من...ترانه می سازم...برایت...
خیلی قشنگ بود
ترانه هایت /
تر می کنند /
هر آنٍ زندگی کویری من را /
نرانه ساز!
ترانه هایم همه برای توست ... اسمونی