دل است دیگر زبان نمی فهمد
گاهی جفت پایش را در یک کفش میکند و بهانه میگیرد
به حرف هیچ کس هیچ کس هم گوش نمیکند
این همان گاه است که صدایت که از فرسنگ ها دور میشنوم
پر در میاورم در یک لبخند ت
و در یک ان خودم را به اغوشت میرسانم
اخ که شیدایی تو با من چه میکند
مینویسم از تو
میخوانمت به نام
آنقدر در بغض گلویم صدایت میزنم تا عرش تو بلرزد
تو که از رگ گردن به من نزدیکتری
دستم را بگیر که دریای دلم در طوفان غم گرفتار است
و هیچ ناخدای نیست تا مرا نجات دهد
گویند شب قدر است ... و من تنها برای یک چیز امشب را بیدار می مانم و به مناجات با تو خواهم پرداخت ... برای تنها یک جمله
برای عاقبت بخیریمان دعا کن کهکشونی ...
و من برای گرفتن حاجت تا ناکجاآبادی که تو گویی خواهم رفت
ما دوستت داریم بابا خدا :* دفترمان را زیبا بنویس ...
دلم عجیب امشب قدم زدن در ساحل را می خواهد .. تا برای خیلی چیزها شکر گوییم و دعا ...
اگر یادتان بود و باران گرفت ... دعایی به حال بیابان کنید
هر شب چشمهایم را که
میبندم کابوس نبودنهای تو مثل یک بختک روی تنم لانه میکند
آخر این آغوش
این همه لای لای عاشقانه، این همه بوسه فقط برای توست
کجای جهانی که
دستهام از تو خالی اند
بیا دلم برای لبخندهای شیرینت خیلی تنگ شده
دلم میخواهد چمدانم را ببندم و تن به جاده بسپارم
تا مرا با با خود ببرد
فرقی نمیکند به جنگل برود یا دریا
یا حتی به صحرا
هر کجا که یاد این شیدایی و جدایی ویرانم نکند
خوب است.... کاش تو هم همان حوالی باشی
بوی بهار پیراهنت حالم را خوب میکند
و بوی یاس تنت ...
کمی نزدیکتر بنشین عشقم
بگذار در خلسه این شراب و نور شمع ببینمت
خنده های مستانه من همیشه دلت را میلرزاند
این گونه ترسان مرا نگاه نکن
من همانم همان که روزی برای داشتن گرمی دستانش آسمان را به زمین دوختی
چیزی نشده کمی عاشق بودم حالا کمی دیوانه ام
این هم عالمی دارد
تو کمی نزدیکتر بنشین
بگذار برای این روز های آخر یک دل سیر ببینمت
کاش بدونی نبودنت
ندیدنت
یا واسه همیشه رفتنت ،
هرگز بهونه نمی شه واسه از یاد بردنت ...
تا ته دنیا به اندازه اولین باری که بهت گفتم دوستت دارم
صبر تلخ شیرین می شود
وقتی که می دانم
می آیی
ثانیه ها را می چشم
غذای روحم
آهسته
آهسته
جا می افتد
شعله اشتیاق را زیاد نمی کنم
می سوزد