برای تو

"دوستت دارم" را
در دستانم می‌چرخانم
از این دست به آن دست.
پس چرا
هروقت می‌خواهم
به دستت بدهم نیستی؟

دیگر ایمان نداشتم
قلبم فشرده می‌شد از درد
تاب نمی‌آوردم
و می‌پیچیدم به دور شب.

چرا اینجا نیستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟

و من آب می‌شدم
می‌سوختم ذره ذره
تا نجات‌دهنده از گور شب برخیزد
و مرا از خاک سرد برچیند.

بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم

و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم

                                                              عباس معروفی

:)

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت

گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت

خیز تا بر کِلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه ی رهن خانه ی خمار داشت

وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه ی زنار داشت

چشم «حافظ» زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه ی جنات تجری تحتها الانهار داشت

                                                                                                           حضرت حافظ

چقدر جایِ شانه هایت کنارم خالیست !!

اینکه گاهی دلم می گیرد

گاهی دستانم به زندگی نمی رود

گاهی یک حصار دورِ خودم می بندم

و رویش می نویسیم :

تا اطلاع ثانوی

خسته ام


دلیل نمی شود که تو

آمدنت را به تعویق بی اندازی

دلیل نمی شود که هنوز هم

زندگی را برایِ تو در بغچه نگذاشته باشم


دلیل نمی شود که به شانه ی دل شکسته ها نزنم و نگویم :

عزیز جان خدا هست.. خدا هست .. خدا هست


اصلا همه ی این حال هایِ لعنتیِ لاعلاج

چاشنیِ زندگیست

و هیچ دلیل نمی شود

من باز به خودم نیایم

چای دارچین نگذارم

باز هم برایِ تو ننویسم

و میانِ یک دنیا اشک

با چشمانی تار

رویِ کاغذِ خیس حک نکنم :


چقدر جایِ شانه هایت کنارم خالیست

از یه جایی به بعد

از یه جایی به بعد . . .

مرض چک کردن موبایلت خوب میشه
حتی یه وقتایی یادت می ره گوشی داری
دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بذاری
یا اس ام اسی بی جواب بمونه

از یه جایی به بعد . . .
دیگه دوس نداری هیچکس رو
به خلوت خودت راه بدی
حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه
...
از یه جایی به بعد . . .
وقتی کسی بهت می گه دوست دارم
لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری

از یه جایی به بعد . . .
هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ میشه
اما دیگه به هیچ آغوشی فکر نمی کنی
از یه جایی به بعد . . .
حرفی واسه گفتن نداری
ساکت بودن رو به خیلی از حرفا ترجیح میدی
و می ری تو لاک خودت

از یه جایی به بعد . . .
از اینکه دوسِت داشته باشن می ترسی
جای دوست داشته شدن ها
توی تن و فکر و قلبت می سوزه

از یه جایی به بعد . . .
فقط یه حس داری حس بی تفاوتی
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت

از یه جایی به بعد . . .
توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم
فقط نگاه می کنی !!!!

قهوه تلخ

حکایتِ رفاقتِ من با تو
حکایتِ "قهوه" ای است که امروز به یادِ تو
تلخِ تلخ نوشیدم،که با هر جرعه بسیار اندیشیدم
که این طعم را دوست دارم یا نه؟؟!
وآنقدر گیر کردم بینِ دوست داشتن و نداشتن
که انتظارِ تمام شدنش را نداشتم!!

وقتی تمام که شد....فهمیدم
باز هم قهوه می خواهم....
حتی....
تلخِ  تلخ !