مینویسم از تو
میخوانمت به نام
آنقدر در بغض گلویم صدایت میزنم تا عرش تو بلرزد
تو که از رگ گردن به من نزدیکتری
دستم را بگیر که دریای دلم در طوفان غم گرفتار است
و هیچ ناخدای نیست تا مرا نجات دهد
گویند شب قدر است ... و من تنها برای یک چیز امشب را بیدار می مانم و به مناجات با تو خواهم پرداخت ... برای تنها یک جمله
برای عاقبت بخیریمان دعا کن کهکشونی ...
و من برای گرفتن حاجت تا ناکجاآبادی که تو گویی خواهم رفت
ما دوستت داریم بابا خدا :* دفترمان را زیبا بنویس ...
دلم عجیب امشب قدم زدن در ساحل را می خواهد .. تا برای خیلی چیزها شکر گوییم و دعا ...
اگر یادتان بود و باران گرفت ... دعایی به حال بیابان کنید
سلام
نوشته هاتون خیلی قشنگه. لذت بردم.
(لینکتون رو به وبلاگم اضافه کردم)
ممنونم دوست ...