دل است دیگر زبان نمی فهمد
گاهی جفت پایش را در یک کفش میکند و بهانه میگیرد
به حرف هیچ کس هیچ کس هم گوش نمیکند
این همان گاه است که صدایت که از فرسنگ ها دور میشنوم
پر در میاورم در یک لبخند ت
و در یک ان خودم را به اغوشت میرسانم
اخ که شیدایی تو با من چه میکند