بی تو با تو بودن

باتو بودن زیباست
گرچه پرز دلهره باشد و یا اندکی ترس از آینده ها!
پس بیا نقاشی کنیم
تو چشمهای مرا و من چشمهای تورا


دلگیرم ازین آینه ها
مدام در حال به تصویر کشیدن
نبودنت در کنارم هستند.

ای همه ی من!

 وقتــــــی تو آمدی دلم به رویت خندید! اندوه تنهاییم در زلال چشمه های نگاهت خود را شست و سِحر جادوی حضورت مرا به یادم آورد . تورا وقتی یافتم که همه حجره های دلم به عطر نام تو

معطر شدند و نفس نفس ، حضورت را با دم و بازدم حس میکردم و به خاطرِت جان مــی سپردم !


تو درشبستان خیالم نازل شدی ! طعم دعاهای اجابت شده ام بودی ، اولِ روشنی و آغاز تبم بودی .......ازپشت پرده ی لرزان اشکهایم دیدی که قابل بودم پس به حریم خلوتم پا گذاشتی !


ای همه ی من ! وقتی تو آمدی روی حریر برف تازه ی بر زمین نشسته پا گذاشتم تا ازچشمهای تَرَم  به شـــــوق دیدارت گل ببارم ! دیدی که کبوترهای حرم دل ، چه معصومند و بر سر هر ســــــفره ای که به سخاوت گشوده باشند ، بی دعوت مــــی نشینند و یقین دارند میزبان عاشق است . و من عشق راشناختم !


همان حسِ تازه ی رسیدن ، که بـــــی تابِ بخشش بود ! همان نوازشـی که بر سر شاخه

های لختِ درختان ، جاپای جوانه های مشتاق رویش را لمس میکرد .


ای همه ی من ! وقتــــی تو آمـدی ، دیدی که من عاشــــقم ! فریاد میـــــــزنم و کوچه های برفی را ازخواب بیــدار مــی کنم . مــی خواهم به نوای دل من گوش بســپارند و همراه من چرخ بزنند، همه یآوازهای خفته در رگ درختان خوابزده !


ای همه ی من ! وقتــی که تنهایی مجالــی شد تا تو را بیابم ، وقتــی سکوت شبانه ام فرصتــی شد تا صدای قدمهای نورانی ات را بشنوم ، وقتی دور از های و هوی مشغله ها بر قلبم فرود آمدی ، از آن پس دریافـــتم که زندگــی خط فاصله ای است از اینجا تا ابدیت ، لحظه ها کوتاه نیستند و هر لحظه با حضور عشق ، عمری به بلندای عمر زمینیان دارد و قدرتی به عظمت خواستن و توانستن !


پس از آن روز دریافتم که هرگز سختــی نمیتواند بر نرمــی غلبه کند . دریافـــتم که عشق نرم است و میتواند بر هر کینه و عداوتی غلبه کند . مهربانی ، نرم است و میتواند خشونت را مغلوب کند . صبوری نرم است و میتواند بر رنج پیروز شود . 

ای همه ی من ....

رهایی

سوگواره ای نوشته ام...بر تابوت جسمم...

و چنان...مست این سریرم که ...با چشمانم بوئیدمت...

مرا به تو  واگذاشته ام...

روانم شاد...

دلم دریا...درونم مالامال از غریو بادی سهمگین ...

و چنان ...مستم من..که گویی!!

کاش بر من...ندایی از رهائی می بارید!

پست اول - آغازی با رویای کودکی در کوچه های خیال


 

به کوچه های خیالم که پا میزارم ، در هر گذری ، می بینمت با همان لبخند همیشگی ؛

درست مثل وقتایی که دستمو می گیری ، تا اوج آسمان پرواز می کنیم و به ستاره ها

دست تکون می دیم . اون  وقته که خاطرات کودکی باز هم برام زنده میشه ...


تو « مسافر کوچولو » می شی و من گل کوچولوی تو . با هم در یک سیاره کوچک زندگی

 می کنیم . هر وقت تو به سفر می ری ، بیصبرانه منتظرت میمونم تا برگردی .


تو « پسر شجاع » می شی و من دختر همسایه تون « خانم کوچولو » همیشه مراقبی

که کسی اذیتم نکنه . و من به داشتنت افتخار می کنم .


تو « رابین هود » می شی ( قهرمان رؤیاهای کودکی من ) . همیشه همراهم هستی تا

 هیچکس نتونه به من آسیبی برسونه .


تو « گالیور » می شی و من فلرتیشیا ( دختر کوچولو ) . اونوقت میام تو دستت

 می شینم و باهات حرف می زنم . هر وقت احساس خطر می کنم ، تو دستتو

 می بندی و منو تو مشتت قایم می کنی .

راستش هیشکی نمیدونه که تو

دوستم داری . یعنی یواشکی شیدای منی .


تو « پینوکیو » می شی و من

 فرشته ی مهربون . اونوقت تو را از دست روباه مکار و گربه نره نجات میدم .


تو شاهزاده ی قصر می شی و من « سیندرلا » و در آخر ، من بانوی

 قصر تو میشم .تو « لوسین » میشی و من « آنت » ( کارتون مهاجران ) .


 اونوقت در همه ی لحظه های زندگیم با منی .


تو « سند باد » میشی و من شیلا ( پرنده کوچولو ) . همیشه رو شونه هات

می شینم و همیشه نگرانتم و تو را از خطر ها آگاه می کنم .


وای ! چقدر دوست دارم « جودی ابوت » باشم ( دختری سرزنده و شاد ) و تو

 بابا لنگ دراز . سایه ات همیشه بالای سرم باشه . و هر وقت مشکلی برام پیش

 بیاد ، تو یواشکی اونو حل کنی و منو پیش همه سربلند کنی .


و در نهایت

دوست دارم یه چراغ جادو داشتم ، اونوقت از غول چراغ جادو ، تو را آرزو می کردم !