سالها پیش در هیاهوی فریادهای مردم بدنیا آمدم و چنین شد که ...سرشار از حرفم...اما آموختم که با سکوت فریاد بکشم !
فریادم را به درون می کشم... تا دیگران را نیازارم!!
ادامه...
دستم را بالا می برم و آسمان را پایین می کشم می خواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم ! تا بداند گمشده ی من نه در آغوش او . . . که در همین خاک بی انتهاست آنقدر از دل تنگی هایم برایش خواهم گفت تا سرخ شود . . . تا نم نم بگرید . . . آن وقت رهایش می کنم و می دانم کسی هرگز نخواهد دانست غم آن غروب بارانی همه از دلتنگی های من بود . . . !
ستاره
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ
چرا این شکلی شدی ؟؟؟
دوست من ؛

دلتنگی هایت را بواسطه نوشته هات تقسیم کن باشد که با یاری خدای بزرگ به زودی زود دلتنگیت شاهد فرجامی زیبا باشد.
امیدوارم .. ممنون از اینهمه توجه
Behtariiin paziiio barat arezoo mikonam ba koli ashk k az sare shogh bashan na ghamo ghose:*
پاییز بر تو هم مبارک ... با کلی صدای خش خش برگ