مادر بزرگ

کلاه شنل قرمزم را

بر سرم می اندازم

سبدم را روی کولم

چشمانم را میبندم و داد میزنم

 

در میان جنگل

آهای گرگها من مادر بزرگ ندارم

بییاید منو بخورید...

نظرات 2 + ارسال نظر
Sanil شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ

Aaah na na na gorgha! U ra nakhorid! Bogzarid beravad chagh shavad chele shavad aanvaght biayid u ra bokhorid! Maa hanoz b u dar in weblog niaz darim

نه دیگه از چاق و چلگی گذشته سانیل جون ... بزار بیان بخورن که خودمم راحت بشم ...

طراوت شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ

نه گرگا تورو خدا نخورینش ؛ من مادربزرگش میشم فقط بهش آسیب نرسونین خواهش میکنممممم..................................

wow ... مرسی از اینهمه لطف و محبت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد