دارم دوره شفافی رو زندگی می کنم ، درونم و بیرونم رو 100% یک رنگ و یک شکل کردم .
لحظه ای که درونم فرمان بده دوستی رو در آغوش بکشم حتما اونکار رو انجام می دم
و لحظه ای که درونم بگه ناراحتیت رو به فرد مقابلت ابراز کن حتما انجام می دم .
شاید قبلا کمتر از این به حرف دلم گوش می کردم ، چه در ناراحتی یا ابراز محبت ...
اما الان دارم آرامشی رو تجربه می کنم که برام شیرینه ،
ذهنم رو خالی نگه می دارم و در گیر حرفهای نگفته نمی کنم ...
سفر جدیدی رو آغاز کردم و به امید خدا جلو می رم ...
...
عبور باید کرد.
صدای باد می آید ، عبور باید کرد.
و من مسافرم ، ای بادهای همواره!
...
زمزمه آخر : دستهام تو دستهای خودته و منو می بری ، خسته نمی شم و اگر هم خسته بشم امید به حضور و یاری تو منو راه می اندازه ... به امید خودت قدم برمی دارم خدای خوب و مهربون .
ستاره جان همیشه خدا بهترین دوسته
اوهوووومممممممم ....
اوهووووومممممممم ....
آها آها آها ...
یادش بخیر
چه غریبه باهوشی !!!
سلام متن جالبی بود به وبلاگ منم سر بزن خوشحال میشم
حتما