یادی از مدار 0 درجه

آه ای قلب محزون من
دیدی چگونه سودا رنگ شعر گرفت
دیدی که جغرافیای فاصله را
چگونه با نوازش نگاهی میشود طی کرد
و نادیده گرفت
دیدی که درد های کهنه را
چگونه با ترنمی میشود به یکباره فراموش کرد
دیدی که آزادی لحظه ناب سر سپردن است
دیدی که عشق یک اتفاق نیست
قرار قبلی است
مثل یک تفاهم ازلی از ازل بوده
و تا ابد ادامه خواهد داشت.
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

نظرات 3 + ارسال نظر
هوشمند پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ب.ظ http://lordworld.blogsky.com/

حرف نداری

ارسلان جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

عالییییییییییییییییی بود ستاره جون.
مرسی بخاطر نوشته های زیبات.

خواهش می کنم قابلی نداشت ...

a شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ق.ظ http://didareashena.bogsky.com

مثل همیشه زیبا نوشتی
موفق باشی

ممنون دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد