آهای ستاره ها ... ستاره ها !!!


باورت کرده ام از همان ابتدای سلام ؛

از همان ابتدای علاقه ام به تو ؛

حالا لحظه به لحظه پشت هر خاطره که باشی ، این علاقه بیشتر می شود .

من تمام دیشب ، همه ی ستاره ها را به هم می دوختم تا برایت پیراهنی بسازم از وفا .

دیشب نبودن تو را با ماه گفتگو می کردم ؛

اینکه هر شبی که نیستی ، صدای لبخندی اینجا شنیده نمی شود ؛

غیبتت که طولانی می شود ، اینجا باران می بارد !


آهای ستاره ها ، ستاره ها می دونید به اندازه ی تمام شما ، او را دوست دارم ؟!
نظرات 2 + ارسال نظر
غریبه پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ

دیشب، به دنبال ستاره ها تمام آسمان شب را زیر و رو کردم؛
نبودند؛ نمی دانم، شاید من نیافتم.
صبح
از خانه که بیرون آمدم،
پیراهنی بر پشت در آویزان بود،
پر از ستاره های ریز و درشت
...
روی زمین، جای پای باران بود!!



غریبه پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ب.ظ

مرسی از لبخندت
آرامشی اینجا پیچید




برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد