باورت کرده ام از همان ابتدای سلام ؛
از همان ابتدای علاقه ام به تو ؛
حالا لحظه به لحظه پشت هر خاطره که باشی ، این علاقه بیشتر می شود .
من تمام دیشب ، همه ی ستاره ها را به هم می دوختم تا برایت پیراهنی بسازم از وفا .
دیشب نبودن تو را با ماه گفتگو می کردم ؛
اینکه هر شبی که نیستی ، صدای لبخندی اینجا شنیده نمی شود ؛
غیبتت که طولانی می شود ، اینجا باران می بارد !
آهای ستاره ها ، ستاره ها می دونید به اندازه ی تمام شما ، او را دوست دارم ؟!
دیشب، به دنبال ستاره ها تمام آسمان شب را زیر و رو کردم؛
نبودند؛ نمی دانم، شاید من نیافتم.
صبح
از خانه که بیرون آمدم،
پیراهنی بر پشت در آویزان بود،
پر از ستاره های ریز و درشت
...
روی زمین، جای پای باران بود!!
مرسی از لبخندت
آرامشی اینجا پیچید