گزارش باران!

خوب یادم نیست!

باران می بارید...

هر قدم از خود دورتر گشتم...

      از بی نشانیها گذر کردم!


باران می بارید ...

و چه غروری بر دلم می کاشت...

     بی نیاز از جُستن کلمات!

باران می بارید...


رسم سرگشتگی و شیدایی را مرور کردم!

     تک و تنها ... با تو!

باران می بارید...


من ، اما

              غمگین بودم....

باران می بارید!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ

"به صحرا شدم
عشق باریده بود و زمین تر شده،
و چنان که بای مرد به گل فرو شود
پای من در عشق فرو میشد. "
بایزید

سینا ... دلبندم ... پای مرد !!!!

طراوت سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ

ستاره پرنور دنباله دار تو نباید غمگین باشی.
بخند و غم و غصه رو از دلت دور کن.


داشتم از غیبتت نگران می شدم ...

طراوت سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ

ستاره عزیز مریض بودم برای همین چند روزی غیبت داشتم حالا با ولی ام میام غیبتم رو موچه کنه

طراوت جان دلبندم موجه ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد