
تنها گفت از دیدارت شاد می شوم ، فردا که بیاید !
خدایا فقط باید بگذاری من سرنوشت تو را بنویسم
تا بفهمی "نگرانی فردای بی او بودن" چه حالی دارد ...
نمیدانستم وقتی غمگین میشوم واژه هایم هم انقدر بیحال میشوند
دستانم با قلم قهر میکند
شعرهایم تب کرده اند
ببین چیزی به نام تو درون قلبم نشکسته است ؟
...
باز هم نقطه چین ... به خاطر حرفهایی که نمی توان نوشت ، حتی نمی توان خواند !
...
...
...
...
...