گفتی برو سراغش ... گفتم باشه ... اینم حاصلش ...

مهربانی را بیاموزیم

 فرصت ِ آیینه‌ها در پشت در مانده‌ست
روشنی را می‌شود در خانه مهمان کرد

می‌شود در عصر آهن آشناتر شد
سایبان از بید مجنون، روشنی از عشق

می‌شود جشنی فراهم کرد

می‌شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم

موسم نیلوفران در پشت در مانده‌ست

موسم نیلوفران یعنی که باران هست
 یعنی یک نفر آبی‌ست

موسم نیلوفران یعنی

یک نفر می‌آید از آنسوی دلتنگی
می‌شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد
می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت

با نگاهی، با نفس‌های نگاهی

می‌شود سرشاراز راز بهاری شد
دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت

چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی

چشم‌ها  را می‌شود پرسید
یک نفر تنهاست

یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست

در زمین زندگانی

آسمان  را می‌شود پاشید

می‌شود از چشم‌هایش

چشم‌ها را می‌شود آموخت

می‌شود برخاست
می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت

 می‌شود دل را فراهم کرد
می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد

مهربانی را بیاموزیم....



محمدرضا عبدالملکیان

نظرات 2 + ارسال نظر
طراوت جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ق.ظ

واقعا کاش همه ما آدما مهربانی رو بیاموزیم.
امیدوارم روزی رو ببینیم که همه مهربانی رو یاد گرفته باشند ستاره مهربان.

منظورت اینه که من الان بلدم ؟؟؟؟

مهدی جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

خیلی زیبا بود

خیلیییییییی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد