
ما آدما وقتی که خیلی دیره ،
تازه می فهمیم اونی که از همه ساکت تر بود
بیشتر از همه دوستمون داشت.
ولی دلمون فقط به شیرین زبونی بود که گرم می شد
ازش فقط می خواستیم که باهامون حرف بزنه ... حرف ...
غافل از اینکه چه موقعهاییفقط اون بودکه برامون گوش شنوا بود
و اگه اونم نبود که به حرفامون گوش بده ....
بگذریم ...
من می فهممت ...
گاهی حتی عاشق سکوتتم ...
سکوتی که پر از حرفهای نگفته ست ...
سکوتی که در اون یه نگاه قشنگ هست و یه صدای نفس
ودیگر هیچ
ولی نمی دونم چرا بعضی روزا فقط با شنیدنت آروم می شم ...
شاید به قول تو چون یک جنس لطیفم !
بازم بگذریم ...
من اینو خوب می فهمم که الان توی دلت می گی :
من گرفتار سکوتی هستم که قبل از هر فریادی لازم است ...
اینو می فهمم ، ولی فقط یه موقعهایی من می گم : من درم...
بگو به من...
که لا اقل دیوار بشنود 
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست وقتی تبدیل به فریاد بشه .................................
می زنه می ترکونه
کم گرفتار سکوتی هستم که قبل از هر فریادی لازم است ...
کم همون من هست ؟؟؟؟؟
یعنی بازم دلبندم ؟
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
چه حس نزدیکی داشتم از قالب وبلاگ تا مطالب و عکس و...
ممنون ازینکه به اینجا سر زدی .... مطلبی داشتی که بر گرفته حس نزدیکت بود یا خودت نوشته بودی و برای اینجا مناسب بود حتما برام بفرست ...