از امشب دیگر
همراه شبهای تنهایی و غمناک من
ناله های مرد پیر نخواهد بود
ناله هایی که شب به شب مرا وا میداشت
تا برای سلامتی کسانی که دوستشان دارم
در هنگامه ی خفتنشان
دعا کرده و چند باره به خواب روم
امروز فرشته ها روحش را همراهی کردند ...
و بستگانش تن فرسوده اش را زیر خروارها خاک پنهان ...
امشب بغض عجیبی به گلو دارم
وقتی قرار است باز هم تنها باشم
تنها ... بی کس و بی همدمی چون او
و بی هیچ صدای ناله ای
به راستی که با ناله های شبانه ی او خو کرده بودم
و چه شبها که با صدای ناله اش از خواب بیدار شده و
به آسمان خیره شده بودم
تا برای او زیر لب دعا کنم
اما ...
قلبا آرامم از این آرامش ابدی ای که به آن دست یافت
خدایش بیامرزد
دوست عزیز..
نمیدانم که که بوده و که هستی ...
اما مطمئنم که مانند هیچ چیز دیگر این دنیا اتفاقی این درددل را ندیده و نخوانده ام...
شاید صدای کسی باشم که آرام می خواهد..هم او را هم تو را...
ممنون دوست عزیز ...
تنها همدم شبهای تنهاییم صدای ناله پیرمردی بود که درست جای من ولی یک طبقه پایین تر از من زندگانی داشت ... زمانه بی رحمی بعد از ماهها رنج و درد اورا ازین دنیا برد ... و من امشب حال خوشی ازین سکوت سنگین شبانه ندارم ...
ziba booooooood setare..bhem sar bzan
متشکرم ... حتما
ادعا نمیکنم که درک میکنم..چون واقعا نمیتونم ..اما ادعا میکنم که میفهمم.... واقعا
.
شاید اون هم همین احساس رو نسبت به شما داشته و تا الان هرگز نمیتونسته بگه... فکر کن الان داره میگه.. و این که بهت اطمینان میده جایی که الان هست خیلی راحتتره از جایی که دیشبها بوده...
دیشب پنجرا را تا انتها باز نگه داشتم ... شاید باز هم بشنوم ... ناله های بودنش را ... ولی ... تنها صبح به میهمانی صدای پرنده ها دعوت شده بودم که برای من بی حضور دردمند او می خواندند ...
این هم همون حس مشترکی که گفتم شاید درک نکنم ..اما میفهممش...
http://sepehrfaridi.blogsky.com/page/5/
کلمه به کلمه شو می شد لمس کرد ... ممنون
اینجوری که نوشتی، روحش آزاد شده
تسلیت میگم
مرسی مهدی جان ... خدا رحمتشون کنه