تو خودِ منی... من!
وقتی خیالت به چشمانم راه می یابد
حتی مجال خفتنم نیست
از پشت دشت های پهناور خواب و خیالم بیرون آی
بگذار قدری بیاسایم
کمی آرام گیرم و تو
در واقعیت به میهمانی چشمانم بیایی
به سراغ پنجره ها می روم
تا تورا ... من!
گفتم پنجره ... شاید چون جایی خوندم :
پنجره یعنی انتظار
پنجره یعنی حسرت لحظه دیدار
پنجره یعنی خاطره آخرین لحظه دیدار
پنجره یعنی بخار روی شیشه
پنجره یعنی کی لحظه دیدار میشه
پنجره یعنی تکون دادن دست از توی خونه
پنجره یعنی منتظر موندن توی هفت روز هفته
سلام ستاره جون
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست»
هر نفس، بوی تو آید اینجا
هر نفس، نام تو را گویم من
یاد تو خاطرم آید هر جا
گرچه تنهایم و از تو دورم
لیک، سرشارم از خاطر تو
لیک، با شادی تو مسرورم
گرچه یک لحظه نبودم با تو
بودم اما شب و روز
شاد با خاطر زیبای تو
مهربانی و سراسر خوبی
خوب و زیبا
تو چقدر خوشرویی
نفسم، بازدمم، یاد منی
سلام افسانه جان ... ممنونم از شعر زیبایی که نوشتی
پنجره ها رو وا کن...............
عشقو بیار تو خونه..............
نبودی نبودی ... حالا که اومدی شهره وار تومدی ...
خوش اومدی دووووست
پنجره یعنی "بگذاریم که احساس هوایی بخورد"
پنجره یعنی خورشیدی که آن سوی پنجره طلوع کرده است!
پروانه ،
بی پروا ،
به آتش میزند.
ما ،
بی شهامتِ پروانگی ،
اندیشه هزاران آری و نه در سر ،
پروا داریم از عشق
و فقط
دوستدار نقش آتشیم.
نام پروانه را ،
حتما ،
یک شاعر ،
بر او نهاده است :
پروا ، نه !
فقط شاعرش به نظرم که گویش مشهدی داشته . نیس ؟؟؟؟
توی یک دیوار سنگی
دوتا پنجره اسیرن
دوتا خسته دوتا تنها
یکیشون تو یکیشون من...
باورت نمی شه اگه بگم امروز صبح تا شرکت انقدر با خودم این آهنگ رو زمزمه کردم که به محض رسیدن به شرکت پیداش کردم و یه دل سیر گوشش دادم ... کاملا به جا گفتی