روی یک نیمکت تو پارک نشستم ، رو به غروب و نزدیک ماه ...

دیروز یک حسی منو کشوند به یه جای آشنا ... بعدشم یه پارک آشنا ...
تا الان که فکر می کنم بیشتر زندگیم به اینجور حس ها اعتماد کردم ؛
 همیشه با دلم زندگی می کنم ... دیروز هم بعد از مدتها باهاش تنهایی رفتم بیرون ... آخه خیلی گرفته بود ...

می تونم دلیلش رو حدس بزنم ... شاید خنده دار به نظر بیاد اما فقط به خاطر این بود که داره عید می شه ... !!!

بهار رو دوست دارم چون طبیعت رو دوست دارم و بهار زندگی مجدد طبیعته ...
اما نمی دونم چرا اومدن عید منو غمگین می کنه ؛ لحظه سال تحویل منو غمگین می کنه ، یک غم عجیبی می افته تو دلم ...
نمی تونم مثل بقیه اعضا خونه با شنیدن جمله معروف " آغاز سال یک هزار و سیصد و ... " خوشحالی کنم ...
سکوت می کنم و نگاهشون می کنم ...

من به نو شدن اعتقاد دارم ، خیلی روزها بیدار می شم که زندگی جدیدی رو شروع کنم ...

اما این عید چرا با من اینجوری می کنه نمی دونم ...

می گن خدا تو لحظه سال تحویل آرزو ها رو مستجاب می کنه ، اما اون لحظه من آرزوهام رو هم فراموش می کنم ...
اما یک چیزی رو می دونم و اون اینه که دلم یک نفرو می خواد که جدا از همه دوست داشتن های گذشته دوستش دارم ولی نمی تونم کنار خودم داشته باشمش  ...

توی راه به زهره نگاه می کردم ( سیاره زهره ، الهه عشق و زیبایی ) ازش خواستم کمکم کنه ...
جدیدا خیلی سختگیر شدم ؛ آدمها رو دوست دارم اما می ترسم از اینکه ...
نمی خوام خاطراتم رو شخم بزنم و دلیل هر اتفاقی رو بررسی کنم و شاید به تصمیمم شک کنم ...
اما دلم می خواد و همیشه از خدا می خوام که اون نیمه ای که می شناسم رو خوشبخت و سالم نگه داره ....

زیاد حرف زدم و پراکنده ، ذهنم به اندازه همین نوشته نامنسجم بود ، اما الان خیلی سبک شدم ..
این پارک اومدن هم خاطره زیبایی شد برام ...

ممنون که می خونید ...

زمزمه آخر : می دونم خودت درستش می کنی ، می دونم دارم زیاد سخت می گیرم ، اما ازت می خوام کمکم کنی صبر کنم ... می دونم که می دونی صبر سخته ... دوست دارم و می دونم که از همه دوست داشتنی تر هستی ، چون می تونم داشته باشمت و بدونم که دوستم داری ...

نظرات 2 + ارسال نظر
سینا شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ

"ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردنی مرواد از یادت"

مرسی عزیزم ... امیدوارم سالی سرشار از مهربونی و شادی در انتظارت باشه

طراوت شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ

تویی که ندیدمت امیدوارم که این عید غم نداشته باشی و امیدوارم بتونم سال جدید ببینمت.

ممنونم عزیز دلم ... امیدوارم هیچ کسی توی سال جدید غم نبینه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد