تنهایی

بعد از مدتها غربت عجیبی رو تو بعضی شب هام دارم حس می کنم ... دیروز ، روز خوبی داشتم اما نمی دونم چرا امروز انقدر دلم گرفته ... هفته پر مشغله ای داشتم و می دونم بخشی از این دلتنگی برای خستگیه ...

دلم بهونه می گیره ، یک لحظه سفر می خواد ، یک لحظه موسیقی، یک لحظه همصحبت ...

از بین همه بهونه هاش الان تونستم این فضا رو بهش بدم که حرف بزنه ...

بگه تنها شده ، دلش از این تنهایی زمینی خسته شده ...

نمی دونم باز کی یادش می ره این تنهایی رو و به دنیای معمولیم برمی گردم ...

اما الان واقعا کمبود یک همصحبت که باهاش حرف دل بزنم رو حس می کنم ، همصحبتی که شاید تو سکوت هم حرفهام براش آشنا باشه و نیاز به توضیح اضافه نباشه ...

بازم تو دلم می گم : همه چیز و هر اتفاقی حکمتی داره ...

اعتماد کن مسافر کوچولو ...

فعلا سفرت باید تنهایی باشه ...


زمزمه آخر :این جور وقتها خودم رو به خودت می سپرم ، همراهیم کن خدای گلم.

نظرات 2 + ارسال نظر
طراوت چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

دوست عزیزم امیدوارم به زودی بتونی به یه سفر خیلی خوب بری و حسابی خستگی در کنی

واقعا لازم دارم عزیزم ... اما متاسفانه فعلا شرایطش فراهم نیست ...

عرفان پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:13 ب.ظ http://hamechizdan.blogsky.com/

همصحبت زیاده ولی هر هم صحبتی،هم صحبت نیست.تو این زمونه به هرکی اعتماد میکنی از پشت بهت خنجر میزنه.
تا حدودی دل تنگیت رو درک میکنم ،نمیتونم کامل بفهممت چون درون تو خیلی بیشتر از این حرفاست...
.
بانو امیدوارم قوی باشی و غم دنیا تو رو نشکونه...
.
به امید روزی که همه ی غمها تموم بشه(شاید در خواب)...

ممنونم ... خیلی لطف داری دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد