تو ... من ... ؟!

تو تمام این روزهای رفته را ، همه ی رنگ های کهنه ی زخم های ناتمام را ، به پرسوال ترین ِ واهمه ی آدمی ، رو به سوی آینه و نور ، متبرک با فالی از حافظ ِ شیرازی ؛ در خمیازه ی یک دفتر خاطرات خسته بسته ای !

و من دور از همگان حتی ، در یک تنهایی ِ عمیق هم که گم شده باشم ؛ باز هم لای کاغذهای سپید ِ آفتابی ، در دل ِ بی قرارترین نامه های هرگز به مقصد نرسیده ی عاشقان گلبرگ های گل سرخ خواهم گذاشت !

من باز هم ، به عشق ،  و صبرو استقامتی که با خود برایم می آورد ، معتقد خواهم ماند ؛

حتی اگر در این مسیر خودم را جا گذاشته باشم  .... بی هیچ توجهی از سوی او !


پی نوشت :

واقعا گاهی اتفاقاتی که اطرافم می افته رو باور نمی کنم ... وقتی امشب توی بهت و ناباوری فهمیدم که آدمایی که تو سختیا گاهی بهشون پناه میاری و ازشون کمک می خوای برای رسیدن به آرامش ... شاید فقط در حد گوش دادن به حرفهات ... چقدر می تونن بر خلاف تظاهری که از توجهشون بهت می کنن تا چه اندازه بی تفاوت و بی توجه باشن که حتی یادشون نیاد ... حتی دلشون نخواد ... حتی کوتاه نیان که ... بگذریم ...

به قول قیصر عزیز :
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود!


نظرات 1 + ارسال نظر
طراوت سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ

عزیزم همیشه از اونایی که توقع داریم توی مشکلات و ناراحتی ها کنارمون باشن ناامیدمون میکنن ولی در رحمت خدای مهربون واسه همه بنده هاش بازه همیشه توکلت به خودش باشه.
امیدوارم دل پردردت به زودی از درد تهی بشه دوست گلم.

مرسی دوست گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد