سالها پیش در هیاهوی فریادهای مردم بدنیا آمدم و چنین شد که ...سرشار از حرفم...اما آموختم که با سکوت فریاد بکشم !
فریادم را به درون می کشم... تا دیگران را نیازارم!!
ادامه...
سینا
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 09:00 ق.ظ
"... هرکسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت
هرکسی دوتا است و خدا یکی بود و یکی چگونه می توانست باشد؟
هرکسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
و خدا کسی را که احساسش کند نداشت
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
و غرور در جستجوی غروری است که آن را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار و مغرور
اما کسی نداشت
و خدا آفریدگار بود
و چگونه می توانست نیافریند
زمین را گسترد و آسمان را بر کشید
کوه ها بر خاستند و رود ها سرازیر شدند و دریا ها آغوش گشتند و طوفان ها بر خاست و صاعقه ها در گرفت وباران ها و باران ها و باران ها ...
گیاهان روئیدند و درختان سر به هم دادند و مراتع سرسبز پدیدار گشت و جنگل های خرم سر بر داشتند ، حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و ماهیان خرد سینه دریاها را پر کردند.
و قرنها گذشت و می گذشت و درختان گونه گون ،گل های رنگارنگ و جانوران
<<در آغاز هیچ نبود ،کلمه بود و آن کلمه خدا بود >>!
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه توانستن بود؟
و خدا بود و با او عدم بود.
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن
که اکر گوشی نبود نمی گوئیم
و حرف هایی است برای نگفتن ، حرف هائی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد
و حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند
و سرمایه هر کسی به اندازه حرف هائی است که برای نگفتن دارد
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند
اینان در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند و هر لحظه حریق های دهشتناک و سوزنده ای در درون بر می افروزند.
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
درونش از آنها سر شار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم جز خدا هیچ نبود در نبودن نتوانستن بود ،با بودن نتوان بودن
و خدا تنها بود ،"
از "گفتگوهای تنهایی"
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
"... هرکسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت
هرکسی دوتا است و خدا یکی بود و یکی چگونه می توانست باشد؟
هرکسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
و خدا کسی را که احساسش کند نداشت
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
و غرور در جستجوی غروری است که آن را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار و مغرور
اما کسی نداشت
و خدا آفریدگار بود
و چگونه می توانست نیافریند
زمین را گسترد و آسمان را بر کشید
کوه ها بر خاستند و رود ها سرازیر شدند و دریا ها آغوش گشتند و طوفان ها بر خاست و صاعقه ها در گرفت وباران ها و باران ها و باران ها ...
گیاهان روئیدند و درختان سر به هم دادند و مراتع سرسبز پدیدار گشت و جنگل های خرم سر بر داشتند ، حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و ماهیان خرد سینه دریاها را پر کردند.
و قرنها گذشت و می گذشت و درختان گونه گون ،گل های رنگارنگ و جانوران
<<در آغاز هیچ نبود ،کلمه بود و آن کلمه خدا بود >>!
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه توانستن بود؟
و خدا بود و با او عدم بود.
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن
که اکر گوشی نبود نمی گوئیم
و حرف هایی است برای نگفتن ، حرف هائی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد
و حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند
و سرمایه هر کسی به اندازه حرف هائی است که برای نگفتن دارد
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند
اینان در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند و هر لحظه حریق های دهشتناک و سوزنده ای در درون بر می افروزند.
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
درونش از آنها سر شار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم جز خدا هیچ نبود در نبودن نتوانستن بود ،با بودن نتوان بودن
و خدا تنها بود ،"
از "گفتگوهای تنهایی"