چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم ... :)

این منم در آینه؛ یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک؛ ای خود فراترم !
در من این غریبه کیست؟ باورم نمی شود
خوب می شناسمت؛ در خودم که بنگرم
این تویی، خود تویی، در پس نقاب من
ای مسیح مهربان، زیر نام قیصرم
ای فزون تر از زمان، دور پادشاهی ام
ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم
نقطه نقطه؛ خط به خط؛ صفحه صفحه؛ برگ برگ
خط رد پای توست؛ سطر سطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیله غمند
عشق خواهر من است؛ درد هم برادرم
سالها دویده ام از پی خودم؛ ولی
تا به خود رسیده ام؛ دیده ام که دیگرم
دربه در به هر طرف؛ بی نشان و بی هدف
گم شده چو کودکی در هوای مادرم
از هزار آینه تو به تو گذشته ام
می روم که خویش را با خودم بیاورم
با خودم چه کرده ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می رسم به خود؛ از خودم که بگذرم؟
دیگران اگر که خوب؛ یا خدا نکرده بد
خوب؛ من چه کرده ام؟ شاعرم که شاعرم !
راستی چه کرده ام؟ شاعری که کار نیست
کار چیز دیگر است؛ من به فکر دیگرم !

نظرات 1 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ب.ظ

این شعرها چقدر خووووووووووووووووووووووووب اند!
چقدر خوب انتخاب می شوند!
چقدر خوب خستگی را از تن بیرون می کنند!
چقدر ... !!

متشکرم سینا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد