در افق تیرۀ شامگاهان که روز را پشت سرت رهایی داده ای از شب به امید کدام سپیده عبور کنم؟! تنها صدایی که در این اتاق بی رنگ شلوغ، آرامشبخش بود از حریر حنجره ات می آمد و دیگر نیست...!
در افق تیرۀ شامگاهان
که روز را پشت سرت رهایی داده ای
از شب به امید کدام سپیده عبور کنم؟!
تنها صدایی که در این اتاق بی رنگ شلوغ، آرامشبخش بود
از حریر حنجره ات می آمد و دیگر نیست...!
باشد که لااقل از پنجره بیاید!!
باشد که لااقل از پنجره بیاید!!