برای تو

"دوستت دارم" را
در دستانم می‌چرخانم
از این دست به آن دست.
پس چرا
هروقت می‌خواهم
به دستت بدهم نیستی؟

دیگر ایمان نداشتم
قلبم فشرده می‌شد از درد
تاب نمی‌آوردم
و می‌پیچیدم به دور شب.

چرا اینجا نیستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟

و من آب می‌شدم
می‌سوختم ذره ذره
تا نجات‌دهنده از گور شب برخیزد
و مرا از خاک سرد برچیند.

بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم

و تا صبح به نفس‌های تو بدوزم

                                                              عباس معروفی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد