صبر کن این هنوز اول کار شاعری ست شعری خواهم نوشت که شاعران تاریخ به آن غبطه خواهند خورد هزار کلمه جمله ی آن ها تکرار نام تو... برای این سه روزی که زیر آسمون شهرت نفس نخواهم کشید و به خاطر دوری خودم از هوای نفسهای تو از همین حالا دلتنگم .... غم این دوری دونه دونه روی صورتم می ریزه و شوره این نبودنت
میدانی چرا اینقدر دوستت دارم ؟
آخر تو با طلوع هر صبح ، حسی تازه به من می بخشی ؛ تو برای من سر سبز تر از بهاری ؛
بخاطر همین است که پاکترین احساسم را به تو تقدیم می کنم و هر روزم را با طلوع عشق تو آغاز می کنم .
دستانت برای من ابر رحمت است ؛ بخاطر همین همیشه از تو میخواهم که بر من بباری و مرا سیراب سازی از عشق .
هر چند که من همیشه در برابر عشق پاک تو کم میارم !
وقتی که شبها بی صدا تر از نسیم برای من لالائی عشق را میخوانی ، وقتی که دانه های گرم
احساست را بر وجودم می پاشی ، خوابهایم رنگ آرامش به خود می گیرد ؛
روز بعد که آغاز می شود ، دوباره بیقرارت می شوم مثل همیشه !
به من گفتی : « بانوی من ! چشمان تو برای من به رنگ صبح روشن است »
گفتم : « چشمان تو آنقدر پاک و بی ریاست که خورشید به آن حسادت می کند ؛ حسرت ستاره ها این است که بر چشمانت بوسه بزنند ؟!
نگاه تو برای من برق امید است ؟! امید به فرداهائی روشن با حضور سبز تو که مرا به سعادتی ابدی می رساند.
تو که این را خوب می دانی . پس بی دلیل نیست که اینقدر دوستت دارم .
همسفر رویاهای شبانه ام
این نفس های من نیست
صدای قلبم هم نیست
شوالیه بیرحم وجود توست که درون این قفس کوچک تاخت و تاز میکند
میکوبد
له میکند
می شکند
خستگی هم ندارد ...
اگه چشمات مشکی یا عسلی دوستت دارم
اگه موی تو کوتاست یاکه بلند دوستت دارم
اگه چون دوستم داری میخوای اذیتم کنی هرچقدر می خوای اذیتم بکن دوستت دارم
وقتی با برق چشات چشماموادب میکنی دو تا چشم من می خوان بهت بگن دوستت دارم
وقتی که دستم ومی گیری ونازش میکنی تو دلم داد میزنم هزار دفعه دوستت دارم
وقتی که نگام به نیمرخت عمود این لبام دوتاشون میخوان درگوشت بگن دوستت دارم
اگه دوستم داری فقط یه بار درگوشم حالا نه بعدا "بگو دوستت دارم "
رو به مهتاب که می ایستم
سایه ام تا آخر دنیا کشیده میشود
فقط کافیست اغوشت را باز کنی
هر کجا که باشی نزدیک توام