در تمام ترانه های عاشقانه ای که می شنویم
همیشه منی هست که از تویی دور مانده است
همیشه این من تنها در ترانه ها
کورمال کورمال به دنبال شانه های تو می گردد
تا سرشانه هایت را خیس گریه کند
ولی من
دنبال سرشانه هایت نیستم برای گریه
فقط گاهی که دلم تنگ می شود
دنبال نشانه های تو می گردم
مثل پلکهایی که فقط وقت خواب شبیه تو اند ....
و زمزمه خواننده : شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم ... دوست دارم ... بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم ....
انقدر دوست دارم توی این لحظه های خواب آلود و دلتنگی ...
تلفنم زنگ بخوره
و با ناباوری تمام
بشنوم صدای اونی رو که می خوام !!!
همیشه بین جاده های قشنگ که به کوه و دشت نزدیکند
و پر از روستا و قهوه خانه و سگهای ولگردند
درست کنار درخت
یا یک رود
قبرستان کوچکی هم هست
به کوچکی چند قطعه سنگ ....
هنوزم یادآوریش برام عذاب آوره
چه روز وحشتناکی بود
چه روز تلخی بود
روز رفتنت
چقدر این روزا آزار دهنده هستن
وقتی به این فکر میکنم که نیستی دیوونه میشم
میخوام فکر کنم برمیگردی
میخوام فکر کنم این روزا موقتیه
دلم برات تنگ تنگ شده
شبا وقتی خوابتو میبینم آروم میشم
اما صبح وقتی از خواب بیدار میشم دلم میخواد خوابم واقعیت بود نه خواب
دوست دارم دوباره ببینمت
دوباره دستموبندازم دور گردنت
دوباره دستاتو بگیرم تو دستم
چقدر دلم برات تنگ شده
دلم میخواد صدام کنی
دلم میخواد باهام حرف بزنی
دلم میخواد .....
خونه بدون تو سرد و تاریکه
دلم فقط تو رو میخواد
شبیه مه شده بودی
نه می شد در آغوشت گرفت
و نه آن سوی تو را دید
تنها می شد
در تو گم شد
گم شدم...
پی نوشت : اینکه کدوم یک از مطالب وبلاگ رو خودم می نویسم و کدوم جملات زیباییه که بهش بر می خوریم دیگه باید دستتون اومده باشه دیگه ... اغلب جملات کوتاه و معنی داری که ممکنه تا به حال هم شنیده باشین قطعا زاییده ذهن من نیست ... من فکر می کردم تمام خواننده های وبلاگ من اینو تشخیص می دن ... خیلی وقتا شده جملاتی از ذهنمون رد می شه و می نویسیم که خودمون قبلا جایی خوندیم ... مثل پست کوه ... که باعث شد دوستی ازم سوال کنه خودت نوشتی یا کپی پیست کردی ....
اینو گفتم که بگم ... تشخیصش با شما ... گاهی نمی دونم کی و کجا خوندم یا شنیدم ... ولی خب با اوضاع احوال اون روز و ساعتم می طلبیده بنویسمش ... مگه نه اینکه اون لحظه من اونو گفتم ؟؟؟؟ هووووووممممممممممم ....
اینجوری کلامون می ره تو همااااااااااااااااااااااااااااااااا
درضمن خیال شما راحت ... کلماتی که از درون برای شما می جوشه هم تابلو ٍ هم آشناست ... مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چشمان قشنگت به اجدادت رفته اند و دلت به قوم مغول
فقط تار و مار میکند
در آفریقای چشمانت دختران بومی می رقصند...
در چین پیشانی ات دیواری بی انتهاست
و نگاهت به گندمزار های نقره ای می ماند
در عمق برزیل چشم هایت
تمام دنیا را هم بگردی دیگر این همه عشق را کجا پیدا میکنی
اینجا و آنجا ندارد
نصف النهار مبدا و مقصد همینجاست
و استوا لبهای من است
خودت را خسته نکن
سرمو به شیشه اتوبوس تکیه داده بودم و به رفت و آمد آدمها تو خیابون جمهوری نگاه می کردم ...
یک لحظه دلم خواست تو هوای سرد پاییز ،
وقتی زمین و آسمون با برگهای پاییزی تسخیر شده ،
وقتی باد بوی پاییز رو با خودش جا به جا می کنه ،
وقتی بارون کم کم داره شروع می شه ،
وقتی صورتم رو با شالگردن پوشوندم و دستهام تو جیبمه ،
تو این خیابون راه برم ...
راه برم و لذت ببرم ...
و همون جا به خودم یاد آوری کنم ، "دلخوشی ها کم نیست ..." ، فقط همین ...
زمزمه آخر : خدایا ... می دونم دلیلی داری ، اما چرا نمی گی دلیلشو ... نمی خوام بگم چرا ، اما خوب چجوری ازت بپرسم چرا ؟!! جواب رو هم از خودت می خوام ..
میدانستی این دل بی سامان من و قصه عاشقیهایش آخر کار خودش را کرد ؟!!!
امشب داشتم خونمونو میساختم
جات خالی یه خونه خوشگل ۲ نفره
پر از خوشبختی
آرزوی با تو بودن هم قند تو دلم آب میکنه چه برسه به خودش ....
راستش یهو یاد اون چمنهای سبزرنگ و با طراوت حیاط افتادم ...