خانه عناوین مطالب تماس با من

ستاره دنباله دار

ستاره دنباله دار

درباره من

سالها پیش در هیاهوی فریادهای مردم بدنیا آمدم و چنین شد که ...سرشار از حرفم...اما آموختم که با سکوت فریاد بکشم ! فریادم را به درون می کشم... تا دیگران را نیازارم!! ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • من بهتر
  • جمال همه بی معرفتارو عشقه !!
  • واللااااااااا :)
  • سمفونی مردگان ، عباس معروفی
  • نگذارید
  • این روزا !
  • 92/03/06
  • و باز هم عباس معروفی عزیز !
  • [ بدون عنوان ]
  • وقتی خیلی دلتنگی ...
  • والللااااااااااااا :)
  • :)
  • مجددا ً ما زیاران چشم یاری داشتیم !!
  • آغاز اردی بهشت رویایی ...
  • یک فرشته کوچک

بایگانی

  • آذر 1393 2
  • شهریور 1392 1
  • مرداد 1392 1
  • تیر 1392 2
  • خرداد 1392 1
  • اردیبهشت 1392 7
  • فروردین 1392 4
  • اسفند 1391 5
  • بهمن 1391 4
  • دی 1391 1
  • آذر 1391 3
  • آبان 1391 6
  • تیر 1391 9
  • خرداد 1391 31
  • اردیبهشت 1391 24
  • فروردین 1391 26
  • اسفند 1390 17
  • بهمن 1390 19
  • دی 1390 33
  • آذر 1390 35
  • آبان 1390 33
  • مهر 1390 27
  • شهریور 1390 32
  • مرداد 1390 24

آمار : 49734 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • دیروز سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 14:00
    دیروز بر دامن طلایی پاییز نشستم و به همه گفتم که خوشبخت شده ام اینبار میان واژه هایم اسفند گرداندم ... وقتی کنار ساحل طوفانی نفسی عمیق کشیدم ...
  • شانه ها و نشانه ها شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 23:30
    در تمام ترانه های عاشقانه ای که می شنویم همیشه منی هست که از تویی دور مانده است همیشه این من تنها در ترانه ها کورمال کورمال به دنبال شانه های تو می گردد تا سرشانه هایت را خیس گریه کند ولی من دنبال سرشانه هایت نیستم برای گریه فقط گاهی که دلم تنگ می شود دنبال نشانه های تو می گردم مثل پلکهایی که فقط وقت خواب شبیه تو اند...
  • آرزوی سیندرلایی !! شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 00:50
    انقدر دوست دارم توی این لحظه های خواب آلود و دلتنگی ... تلفنم زنگ بخوره و با ناباوری تمام بشنوم صدای اونی رو که می خوام !!!
  • زندگی جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 13:22
    همیشه بین جاده های قشنگ که به کوه و دشت نزدیکند و پر از روستا و قهوه خانه و سگهای ولگردند درست کنار درخت یا یک رود قبرستان کوچکی هم هست به کوچکی چند قطعه سنگ ....
  • چهل روز گذشت بدون حضور تو مادربزرگ مهربونم چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 09:12
    هنوزم یادآوریش برام عذاب آوره چه روز وحشتناکی بود چه روز تلخی بود روز رفتنت چقدر این روزا آزار دهنده هستن وقتی به این فکر میکنم که نیستی دیوونه میشم میخوام فکر کنم برمیگردی میخوام فکر کنم این روزا موقتیه دلم برات تنگ تنگ شده شبا وقتی خوابتو میبینم آروم میشم اما صبح وقتی از خواب بیدار میشم دلم میخواد خوابم واقعیت بود...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 22:27
    شبیه مه شده بودی نه می شد در آغوشت گرفت و نه آن سوی تو را دید تنها می شد در تو گم شد گم شدم... پی نوشت : اینکه کدوم یک از مطالب وبلاگ رو خودم می نویسم و کدوم جملات زیباییه که بهش بر می خوریم دیگه باید دستتون اومده باشه دیگه ... اغلب جملات کوتاه و معنی داری که ممکنه تا به حال هم شنیده باشین قطعا زاییده ذهن من نیست ......
  • کوه سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 08:56
    زمانی کوه بودم حالا دیگر آدم شده ام می رسیم به هم؟؟؟
  • دستانت... دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 17:34
    دستانت که مال من باشند هیچکس مرا دست کم نمی گیرد !!
  • جغرافیای جهان یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 21:32
    چشمان قشنگت به اجدادت رفته اند و دلت به قوم مغول فقط تار و مار میکند در آفریقای چشمانت دختران بومی می رقصند... در چین پیشانی ات دیواری بی انتهاست و نگاهت به گندمزار های نقره ای می ماند در عمق برزیل چشم هایت تمام دنیا را هم بگردی دیگر این همه عشق را کجا پیدا میکنی اینجا و آنجا ندارد نصف النهار مبدا و مقصد همینجاست و...
  • دلخوشی ها کم نیست ! شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 10:57
    سرمو به شیشه اتوبوس تکیه داده بودم و به رفت و آمد آدمها تو خیابون جمهوری نگاه می کردم ... یک لحظه دلم خواست تو هوای سرد پاییز ، وقتی زمین و آسمون با برگهای پاییزی تسخیر شده ، وقتی باد بوی پاییز رو با خودش جا به جا می کنه ، وقتی بارون کم کم داره شروع می شه ، وقتی صورتم رو با شالگردن پوشوندم و دستهام تو جیبمه ، تو این...
  • خونه مون ... جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 22:59
    میدانستی این دل بی سامان من و قصه عاشقیهایش آخر کار خودش را کرد ؟!!! امشب داشتم خونمونو میساختم جات خالی یه خونه خوشگل ۲ نفره پر از خوشبختی آرزوی با تو بودن هم قند تو دلم آب میکنه چه برسه به خودش .... راستش یهو یاد اون چمنهای سبزرنگ و با طراوت حیاط افتادم ...
  • یادی از مدار 0 درجه پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 22:04
    آه ای قلب محزون من دیدی چگونه سودا رنگ شعر گرفت دیدی که جغرافیای فاصله را چگونه با نوازش نگاهی میشود طی کرد و نادیده گرفت دیدی که درد های کهنه را چگونه با ترنمی میشود به یکباره فراموش کرد دیدی که آزادی لحظه ناب سر سپردن است دیدی که عشق یک اتفاق نیست قرار قبلی است مثل یک تفاهم ازلی از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد...
  • مردمک بیچاره ی چشمانم دلش برایت لک زده... چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 19:56
    نرو ... از حضورم نترس من چیزی جزء سایه ی یک تنهایی بیش نیستم نرو ... که همین رفتن ها مرا به اینجا کشانده است غم در دل تنگ من از آن است که نیست ٬ یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
  • سیمرغ سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 08:57
    سیمرغ بزرگ دیشب به آسمان شهرم رسید همه شهر باران بارید اما سه آرزوی مرا برآورده نکرد بالهایش را جمع کرد و رفت صبح آفتاب دمیده شد دیگر به شبهای بارانی هم امیدی نیست خدا دعای زیر باران را هم نمی شنود
  • قهوه! دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 11:04
    در ته مانده فنجان قهوه ، کفشهای توست فقط نمی دانم می روی یا می آیی
  • گنج من !!!! یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 07:22
    اینهمه آدم این همه شادی اینهمه خنده و تو گنج گمشده من که درون منی با منی و کسی تورا نمیبیند کسی حتی نمیفهمد این همه بی تو بودن برای من بی معنیست وقتی هر شب و روز با توام با تو حرف میزنم با تو نفس میکشم با تو شبها به خواب میروم و خیال تو رویای شبانه من است در غوغایی این آدمها این چراغهای رنگی این خندهای مستانه بی معنی...
  • خاطره های سنگین !!! شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 11:42
    به بعضی از خاطره ها در هنگام راه رفتن نمی توان فکر کرد .... خیلی سنگین اند!!!
  • بارون سیاوش قمیشی .... جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 11:39
    بارون و دوست دارم هنوز چون تو رو یادم میاره حس میکنم پیش منی وقتی که بارون میباره بارون و دوست دارم هنوز بدون چتر و سر پناه وقتی که حرفهای دلم جا میگیرن توی یه آه شونه به شونه میرفتیم منو تو تو جشن بارون حالا تو نیستی و خیسه چشمای منو خیابون شونه به شونه میرفتیم منو تو تو جشن بارون حالا تو نیستی و خیسه چشمای منو...
  • پری ... پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 22:48
    تو پری کوچک و غمگینی رو میشناختی.... که دیگه... نه کوچیکه ...نه غمگین... واسه خودش خانمی شده... ...
  • اولین باران زیبای پاییزی بارید ... پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 08:56
    دیگر برای عاشقی باران چتر و قهوه ی فال نمیخواهم یک لبخند تو کافی است که تا آخر دنیا بیتاب بمانم کمی عاشقانه تر زیر این باران برایم بخوان بگذار در این پاییز ، عقده هزار بهار بی تو را درمان کنم
  • عروسی... چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 09:36
    - الهم صل علی محمد و ال محمد نشسته ام عروس شدنت را تماشا میکنم . چه چراغانی شده است شهر . نصفش را خودم زدم . چراغهای تمام خیابان را من زدم . تو را که میاورند کنار مردی دیگری , از هول اینکه گریه ام نگیرد دادمیزنم به کوری چشم حسود صلوااااااااااااااااااااات جمعیت میترکد : الهم صل علی محمد و ال محمد تو خودت را میچسبانی به...
  • هیچ! سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 12:17
    می بارم! بر تابوتِ وجودِ نازنینم! ... شاید بهانه ای باشم، برای هیچ!
  • یاوه گویی محض ! سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 08:19
    اینها که شعر نیست یاوه گویی محض است وقتی تو نیستی که بشنوی که ببینی یک نفر اینجا این گوشه دنیا از نبودنت هر سپیده دم میمیرد
  • وقتی ... دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 08:46
    و این جهان، به شکل غم انگیزی جهان من نیست ... وقتی ...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 08:56
    تنهــــــــــــــا - بی حضــــور تـو - از سرزمــــــــــــینِ شیدایی عبور می کنم! تو، ببخش این خطایم را!
  • آسمون پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 09:23
    یه ذره از آسمون می خوام .. فقط یه ذره ..
  • شفافیت چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 14:12
    دارم دوره شفافی رو زندگی می کنم ، درونم و بیرونم رو 100% یک رنگ و یک شکل کردم . لحظه ای که درونم فرمان بده دوستی رو در آغوش بکشم حتما اونکار رو انجام می دم و لحظه ای که درونم بگه ناراحتیت رو به فرد مقابلت ابراز کن حتما انجام می دم . شاید قبلا کمتر از این به حرف دلم گوش می کردم ، چه در ناراحتی یا ابراز محبت ... اما...
  • یادآوری ... چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 12:06
    به یاد روزهایی که گذشت بر جای پای خود گام می گذارم!
  • باید ؟؟؟؟ سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 09:58
    چندی ست شقایق را بی خیال شده،خود را موظف به ادامه ی زندگی می دانیم...
  • تنهاییام!!! دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 14:40
    پیشترها خاطرات تو در همه کوچه های با هم بودنمان تنهاییم را به رخم میکشید امروز فهمیدم این قصه تمام کافی شاپ های این شهر هم هست با آن میزهای دو نفره که یک سویش منم و یک سویش تو نیستی
  • 347
  • 1
  • ...
  • 8
  • صفحه 9
  • 10
  • 11
  • 12