-
...
شنبه 19 آذرماه سال 1390 11:56
چه زیبا می شود کسی وقتی بیاید که قرار نیست...
-
دل من .... د ل م ن .... آخ ...
جمعه 18 آذرماه سال 1390 22:29
دیگر نمی گویم گشتم نبــــود نگرد نیست ! بگذار صادقانه بگویم گشتیم ! اتفاقا بود ! فقط مال ما نبود ! شما بگردید ! لابد مال شماست ...
-
سیل بی امان احساس
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 16:20
احساسم ورم کرده قلمبه شده توی گلویم کسی هم نیست که این سیل بی امان رو تحمل کنه تو هم که ....ای بابا
-
افعال منفی و دلسرد کننده !!!
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 00:05
نمی شه .. نمی تونم ... بعید می دونم ... زیاد امیدی نیست ... بعدش باید برم ... فکر نکنم بشه ... متاسفانه نه ... خدایا این دستور زبانتو چه جوری می شه دستکاری کرد؟ یا فرهنگ همه ی لغاتت کجاست الان؟ می خوام همه ی این حرفا و فعلهای منفی رو از توش پاک کنم برای همیشه تا نه کسی یاد بگیره نه ازشون استفاده کنه !!! و از همه مهمتر...
-
لحظه های کوتاه اما شیرین ...
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 19:14
با تو باید ساعتم بی عقربه باشد و او زمان را از یاد ببرد ... فکر کن !!!
-
لحظه دیدار نزدیک است
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 23:47
لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم دستم باز گوئی در جهان دیگری هستم لحظه دیدار نزدیک است ... های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ وای نپریشی صفای زلفکم را باد ابرویم را نریزی دل ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است " اخوان ثالث "
-
نقشه جهان
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 18:12
خدایا اینبار نقشه جهان را جوری بکش که جاده نداشته باشد فاصله نباشد حریف ما نیستی حریف خودت که میشوی !!!
-
خانهی ما اینجاست
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 11:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پر دوست، کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو...؛ هر کسی میخواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند. شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست... بر درش برگ گلی میکوبم...
-
تو کیستی
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 07:21
... تـــو کـیـسـتـی کـه مـن اینگـونـه بیتو بـیتـابـم شــب از هــجــوم خیــالــت نـمــیبــرد خــوابــم تـــو کــیـسـتـی کـه مـن از مـوج هـر تبسـم تــو بـــســان قــایــق ســرگــشــتــه روی گـــردابــم مــــن از کــــجـــا ســر راه تـــــو آمـــدم نـــاگــاه چـــه کـــرد بــا دل مــن آن نـــگـــاه شــیــــریـــن آه...
-
به بهانه محرم
شنبه 12 آذرماه سال 1390 20:46
تا حالا تصویر روی جلد کتاب حج دکتر ش.ر.ی.ع.ت.ی رو دیدی ؟؟؟ تصویر روی جلد نمایانگر طواف خانه کعبه است ... همه در یک راستا بدور حرم میگردند و فقط یکی است که برعکس ... از حلقه بیرون زده و دریا دل به سوی معشوق ... حالا شده حکایت این روزای ما دورو برمون چی می بینیم آدمایی که رفتن سراغ مداحی و حسین حسین گفتن کورکورانه ......
-
زیباترین ...
شنبه 12 آذرماه سال 1390 08:48
نگاهش کردم زیباترین بود چشمانم را بستم و باز کردم باز هم آن چهره زیباترین بود به لحظه های قبل از آمدنش فکر کردم لحظه هایی که آمده بود زیباترین بود لحظه های بودنش زیباترین بود مهتاب را که دیدم تمام روز را مرور کردم آن روز هم زیباترین بود به همه زیبایی ها فکر کردم ... در بین تمام زیبایی ها او ، لحظات با او ، نفس کشیدن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 16:52
معنای زنده بودن من با تو بودن است نزدیک، دور ... سیر، گرسنه رها، اسیر دلتنگ، شاد آن لحظه ای که بی تو سراید مرا مباد مفهوم مرگ من در راه سرافرازی تو در کنار تو مفهوم زندگی است. معنای عشق نیز در سرنوشت من با تو همیشه با تو برای تو زیستن ( فریدون مشیری)
-
سرگردانی
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 10:23
راه را از عابری غریبه پرسیدم! تا بهانه ی سرگردانی را دوره کنم ...
-
دستام از اینکه هست تنها تر نمیشه !
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 23:54
آنقدر کف دستم را سُمباده می کشم تا خطوطی که به تـــو نمی رسند پـــــاک شوند .. !
-
بد دردیست دلتنگی
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 08:47
گونه هایم را صورتی میکنم لبهایم را قرمز لبخند میزند لبهایم به زور تا کسی درد نبودنت را نفهمد با چشمهایم چه کنم که با اولین پرسش از تو برای پاسخ من منتظر نمی ماند بد دردیست دلتنگی...
-
با سهراب ...
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 00:19
...در دل من چیزی اسـت، مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه دورها آوایی ست که مرا می خواند . . .
-
ما همه برای خوشبختیت دعا می کنیم !
شنبه 5 آذرماه سال 1390 09:02
تا حالا به این فکر کردین که وقتی اولین ذرات وجودتون شکل گرفته و کم کم رشد کردین تنها بودین وقتی 9 ماه رو گذروندین تا به زندگی پا بزارین تنها بودین وقتی به دنیا اومدین و مورد توجه و قربون صدقه اطرافیاتون قرار گرفتین تنها بودین وقتی براتون تولد گرفتن یا روز اول مدرسه بدرقه تون کردن ، یا حتی واسه خریدای مهم دوران کودکی...
-
رفتن ...
جمعه 4 آذرماه سال 1390 18:41
پاییز این پاییز زیبای نفرت انگیز میخواهم این پاییز از شهر تو بروم ولی دلم به اندازی تمام چمدانهای دنیا سنگین است جایی را میشناسی که دلتنگیت را آنجا بگذارم و سبک بروم؟؟؟؟؟
-
حالا که رفته ای
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 12:45
یه کتاب خوندم از عبدالملکیان به اسم حالا که رفته ای مجموعه ی بیش از ۱۲۰ شعر کوتاهه که همه در هوای قیصر نوشته شده . خیییییییییییییییییییییییلی دوست داشتمش ... اما چند شعر از این مجموعه: ۴ حالا که رفته ای کنارش می نشینم گریه نمی کند دستش را می گیرم گریه نمی کند به پایش می افتم گریه نمی کند نکند اتفاقی افتاده است که شعر...
-
خدایا
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 11:08
تنها گفت از دیدارت شاد می شوم ، فردا که بیاید ! خدایا فقط باید بگذاری من سرنوشت تو را بنویسم تا بفهمی "نگرانی فردای بی او بودن" چه حالی دارد ... نمیدانستم وقتی غمگین میشوم واژه هایم هم انقدر بیحال میشوند دستانم با قلم قهر میکند شعرهایم تب کرده اند ببین چیزی به نام تو درون قلبم نشکسته است ؟
-
هزارتوی خودش ...
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 09:12
دستاشو گذاشت توی دستای کناریش .. چند لحظه با خودش فکر کرد ! ساده و مثل همیشه .. بگذریم ... ! یه نگاه به جلو انداخت .. دستاشو برداشت و در هزارتوی خودش گم شد!
-
گزارش باران!
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 08:57
خوب یادم نیست! باران می بارید... هر قدم از خود دورتر گشتم... از بی نشانیها گذر کردم! باران می بارید ... و چه غروری بر دلم می کاشت... بی نیاز از جُستن کلمات! باران می بارید... رسم سرگشتگی و شیدایی را مرور کردم! تک و تنها ... با تو! باران می بارید... من ، اما غمگین بودم.... باران می بارید!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آبانماه سال 1390 23:04
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ، آب در حوض نبود . سهراب عزیز
-
از دلنوشته های دلنشین
شنبه 28 آبانماه سال 1390 09:04
با تو بودن خوبست تو قشنگی مثل تو ، مثل خودت مثل وقتی که سخن می گویی مثل هر وقت که برمی گردی از کوچه به خانه مثل تصویر درختی در آب روی کاشانه ، در چشمان منتظرم می رویی منوچهر آتشی
-
اندکی بر زیر این باران بمان ، ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کن
جمعه 27 آبانماه سال 1390 18:57
زمانی که زیر درختان برگ ریز پاییزی با شاخ های سر به فلک کشیده و برگ های زرد و نارنجی رنگش قدم می زنی و وقتی به نور مهتابی که از لابه لای برگ ها بر زمین باران خورده می تابه می نگری،رقص عاشقانه برگ های پاییز را همراه موسیقی باد می تونی احساس کنی ... و در اینجاست که به شکرانه ی تمام این لحظه ها که می تونست نباشه می نویسی...
-
برگرفته از دلنوشته های دلنشین !
جمعه 27 آبانماه سال 1390 15:35
دور می شوی و در دلم حفره ای، کنده می شود مدام. می رود فرو، آرزو آسمان، هر چه باد. می رسی و باز اضطراب زاده می شود، از میان هر نگاه. در سکوت هر کلام. مانده ام چگونه است! عشق چیست! ماجرای انتظار؟!
-
آهای ستاره ها ... ستاره ها !!!
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 10:13
باورت کرده ام از همان ابتدای سلام ؛ از همان ابتدای علاقه ام به تو ؛ حالا لحظه به لحظه پشت هر خاطره که باشی ، این علاقه بیشتر می شود . من تمام دیشب ، همه ی ستاره ها را به هم می دوختم تا برایت پیراهنی بسازم از وفا . دیشب نبودن تو را با ماه گفتگو می کردم ؛ اینکه هر شبی که نیستی ، صدای لبخندی اینجا شنیده نمی شود ؛ غیبتت...
-
هنوز هم نمی دانی چرا ؟!
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 21:08
نمی دونم چیه و چرا ... معجزه هم نیست اما ; دستهایم را که می گیری زبان شعرم باز می شود ... بیقرار قرارمان می شوم ... ودر چنین هوایی که دل کندن از تو سخت است ... نقطه چین می شوم ! و در ان دوردست ها دستهایم را به سویت دراز می کنم تا دستهایت را در خیال از آن خود کنم ... تا آرامشی خداگونه وجودم را بگیرد ....
-
به کلمه هایم بر میخورد اگر نخوانیشان!!!
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 08:50
همنشین قدیم روزگار غربتِ من! در کوچه باغ حسرت یاد تو... غمگین ترین لحظه ها را بی نگاهِ تهی مانده ... از نور خورشید! سرشار از خلاءِ حضور محبت آمیز وجودت... و من ... که افسوس ِ روشن تو را به سینه می کشم... یاد روزگار ِگذشته بر من... بخیر!! بخیر ... نه به شادی...که من !! چشم هایم را اشک پر کرده است!
-
رویا
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 20:37
در رویاهایت جایی برایم باز کن جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد خسته شدم از بی جایی..