تو ...


من در سردترین کویر خشک ... به نیازمندی آرمیده ام!


رها از خویشتن و تو ... من!


تو را در آسمانم ...پنهان کرده ام!

آنچه در جشنواره امسال بر من گذشت ...


شب اول 11/13: چک - کاظم راست گفتار


چهار نفر آدم کاملاً غریبه با هم به دلیل مالکیت مشترک بر سر یک چک علیرغم دیدگاه های اعتقادی کاملاً مغایر ناگزیرند که دو شب و یک روز کامل را باهم باشند...

 درابتدای فیلم مشخص بود که با فیلمی متفاوت رو به رو هستیم... فیلم در راستای فیلمهای قبلی کاظم راست گفتار بیانی طنز گونه داشت.... داستان قرار گرفتن چند نفر در کنار هم با تفکرات و عقاید متفاوت و درگیر شدن با زندگی هر یک از آنان هسته فیلم به شمار می آمد... بیان شیرین و اجرا بسیار عالی فرهاد آییش ، وقار و ادبیات مخصوص همایون ارشادی و طنازی حسن شکوهی در کنار فیلمنامه قابل قبول و کارگردانی خوب کاظم راست گفتار از محاسن فیلم به شمار می آمد....


شب دوم 11/14 : بیداری - فرزاد موتمن


بیداری در حد یک فیلم تلویزیونی بود آنهم یک فیلم تلویزیونی ناقص که باید جلوه های ویژه اش (که قسمت زیادی از فیلم را تشکیل می داد) را تصور می کردی. خیلی دور از تصور نیست واکنش سازندگان در برابر حملات احتمالی منتقدین.

قطعاً کامل نبودن فیلم یکی از پاسخ هایی خواهد بود که از سازندگان خواهیم شنید.  داستانی که به شدت می لنگد و تا باور پذیر شدن بسیار فاصله دارد. فیلمنامه و اجرا مشکلات بسیاری دارد، بیشتر از آنکه بتوان شمرد و نام برد. شاید بهتر همان می بود که کارگردان "شبهای روشن" همچنان " پوپک و مش ماشااله.." بسازد تا آنکه مخاطب را با فیلمی مثل " بیداری" کاملاً نا امید کند.


شب سوم 11/15: راه بهشت - مهدی صباغ زاده



نقش اصلی این فیلم را امین زندگانی بازی می کند که در نقش مصعب بن عمیر ظاهر می شود.مصعب اولین معلم قرآن اعزامی پیامبر اکرم(ص) به خارج از مکه، پسر عمیر بزرگ مکی و نجیب زاده خوش سیما و متجمل مکه است.  او که برخلاف اقبال دختران مکه، عاشق دختر بادیه نشینی به نام زلفا است ک زلفا جزو اولین مسلمانانی ست که در این راه جان خود را از دست می دهد ، و بعد از این اتفاق مصعب در ناباوری کامل نزد پیامبر رفته وآتشی که پیام در جان مصعب می افکند، او از پرچمداران اسلام و جنگ احد می شود و در همان جنگ هم کشته می شود ....  سوژه فیلم تاریخی و زمان صدر اسلام را به تصویر می کشید که قابل تامل بود !!!

یکی از نقاط ضعف قابل توجه این فیلم حضور زنان عرب در سطح شهر و رفت و آمد آنان  به طور آزادانه و همنشینی با مردان!!! در زمان اعراب که دختران را زنده به گور می کردند، مگر میشد؟؟؟؟


شب چهارم 11/16: خوابم میاد - رضا عطاران




رضا معلمی ساده و درستکار که به سن میانسالی رسیده در برقراری ارتباط با زنها دچار مشکل است ، با دختری پاستیل فروش آشنا می شود که برای پیوند کلیه خواهرش با مشکل روبرو است و رضا را ترغیب به کارهایی می کند که باب میلش نیست ...

 با شروع تیتراژ فیلم لبخند برلب تماشاگران نشست... سادگی و روانی بازی عطاران در نقش معلمی ساده و نشان دادن کودکی او با ظاهری شیرین و دوست داشتنی تماشاگر رابیشتر با  فیلم همراه می کرد ولی خب این نقش شباهت زیادی به نقش معلم شیمی در ورود آقایان ممنوع داشت .... نقش آفرینی اکبر عبدی در نقش مادر عطاران و بده بستانهای کلامی با ناصر گیتی جاه پدر رضا خیییییلی خوب بود... مریلا زارعی در فیلم حضوری منفعل داشت...  بستر حوادث موجود در داستان را زارعی در نقش شیرین برای رضا فراهم می نمود ولی او در حد و اندازه نقش آفرینی گذشته ظاهر نشد...  پایان فیلم هم به خوبی آغاز نبود!!!


شب پنجم 11/17: شور شیرین - جواد اردکانی



داستان فیلم در سال ۱۳۵۹ و از اشغال بخش‌هایی از کردستان به دست نیروهای ضد انقلاب شروع می‌شد، «رضا رویگری»، یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم بود که به همراه خانواده‌اش از تهران برای شرکت در عروسی پسر پاسدار و عروس پرستارش راهی سقز شده بود، ولی در میانه راه توسط نیروهای ضد انقلاب کُرد به اسارت گرفته می‌شود و در نهایت مجبور می‌شود تا برای رهایی خود و خانواده‌اش به ظاهر نقش یک جاسوس دو جانبه را بازی کند ولی در اواسط فیلم مشخص می‌شود که او در حقیقت مجری نقشه مشترکی است که با همفکری دوستان پسرش یعنی همان فرماندهان سپاه کشیده است.  که البته این داستان قسمتی از رشادتهای شهید کاوه را به تصویر می کشید .

فیلم نقاط قوت بسیاری داشت که یکی از موارد جالب توجه آن متفاوت بودن آن با برخی از آثار جنگی دهه‌های گذشته بود که همیشه نیروهای انقلابی در آن به صورت سوپراستارهایی ضد گلوله و نیروهای دشمن عروسک‌های پوشالی و ناتوان به تصویر کشیده می‌شدند، در این فیلم با آن پایان خوبش که نیروهای سپاه به حول و قوه خداوند با نقش برآب کردن نیرنگ دشمن به پیروزی دست یافتند، نیروهای انقلابی هم می‌کشتند، هم کشته می‌شدند، هم غافلگیر می‌کردند و هم غافلگیر می‌شدند.

انتظار

عبور میکنم هر روز
از کنار نیمکت هـای خالی پارک
طوری که انگار کسی
در نیمکت های آخرین
انتظارم را میکشد

و بـه آنجا که می رسم
بایـد
وانمود کنم
که باز هم دیر رسیده ام

خدایا این روزها دوست دارم تو سکوت نگاهت کنم ... فقط همین ...

توقف زمان !

حس خوبی بود ، مرور خاطرات گذشته بر ما در یک روز خاص

ساده  و  صادقانه

ولی در مورد آن تصور دیگری داشتم

یا شاید انتظار برخورد از نوع دیگری

بهمین خاطر مدتی سکوتم بند نیامد

ناگفته هایم را در گلو نگه داشتم

او اما

شاید آن گونه که در ظاهر نشان داد نبود

شاید هم بود

نمی دانم


اما حسی غریب در من بوجود آورد

حسی چون دیگر حواس معمول آدمی 

حسی معمول و نسبتا آزاردهنده


بیان خاطره آن خانه دوست داشتنی و دستیافته به اون

حتی هیجان انگیز تر از پاسخ کوتاه سوالات من بود

پاسخهایی که به قول او بارها مرور کرده ایم ...

اما شنیدن آنها به وقت خود برای من لذت دیگری داشت

او شادی عمیق پنهان در بیانشان را از من ربود ...

شاید حسی دیگر او را به خود مشغول می کرد

و یا خواستن بر ممانعت از چیزی دیگر


او حتی حس اشتیاق توام با شیطنت را بعد از خواندن نوشته آن روز حفظ نکرد ... 

نفهمیدم چه شد ...

دوست می داشت ...

خوشش نیامد ..

انتظار دیگری ...

یا ...

نمی دانم


هرچه بود ... گذشت

بعد از 365 روز همه چیز سر جای خودش بود 

حتی خوردنی های روی میز

جز عقربه های بازمانده بر دیوار که چندی پیش ده دقیقه زودتر از موعد انتظار بر جا مانده بود


اما ...  حس او ... که این روزها دیگر از آن چیزی نمی دانم ...


پایان 365

فکر می‌کردم ساده باشد.

برای من همیشه نوشتن با دل ساده بوده است.

سعی کرده‌ام همیشه سخت‌ترین لحظه ها برای نوشتن برای من ساده‌ترین ممکن‌ها باشد.

بماند خاطراتی را که دوستش دارم. اما نیست،

نوشتن از آنها ساده نیست.

وقتی ساده نوشتن هم این روزها برای من شده کاغذی سپید که بر آن نگاه رج می‌زنم.

و تو …


مگر می‌شود تماشای تو را بر کاغذ کشید؟

تو را باید ننوشت، تو را باید نگاه کرد.

تو را باید معجزه کرد…

که تو در وصف نگنجی.


راستی ! کسی تا به حال از کیفیت نگاهتون به شما حرفی نزده ؟؟؟؟؟

از کلام و لحن زیبا و نگاه پاک و مهربون شما چطور؟؟؟؟


لحظه هایی هست توی زندگی آدما که

دوست داشتن الان ...

کاشکی ...

چی میشد اگه ....

بگذریم ...


وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه رفت
وای به حال بقیه حرفا....
 

غیبت این روزهای من !

هوا که آلوده شد ،

فضا که سنگین شد ،

ریه ها هم لذت تنفس پاک را آرام آرام فراموش می کنند ...


و دم زدن در هوای آلوده به سرب و ذرات معلق را زندگی می نامند..!!


آرزوی دل من ، دمادم دم زدن در هوای توست ..

هوایت را از من مگیر ...



در تماشایت غرق که میشوم

 

نجاتم میدهی

 

به رو گرداندنی ...