میدانستی این دل بی سامان من و قصه عاشقیهایش آخر کار خودش را کرد ؟!!!
امشب داشتم خونمونو میساختم
جات خالی یه خونه خوشگل ۲ نفره
پر از خوشبختی
آرزوی با تو بودن هم قند تو دلم آب میکنه چه برسه به خودش ....
راستش یهو یاد اون چمنهای سبزرنگ و با طراوت حیاط افتادم ...
سیمرغ بزرگ دیشب به آسمان شهرم رسید
همه شهر باران بارید
اما سه آرزوی مرا برآورده نکرد
بالهایش را جمع کرد و رفت
صبح آفتاب دمیده شد
دیگر به شبهای بارانی هم امیدی نیست
خدا دعای زیر باران را هم نمی شنود
بارون و دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره
بارون و دوست دارم هنوز
بدون چتر و سر پناه
وقتی که حرفهای دلم
جا میگیرن توی یه آه
شونه به شونه میرفتیم
منو تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای منو خیابون
شونه به شونه میرفتیم
منو تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای منو خیابون
بارون و دوست داشتی یه روز
تو خلوت پیاده رو
پرسه ی پاییزی ما
مرداد داغ دست تو
بارون و دوست داشتی یه روز
عزیز هم پرسه ی من
بیا دوباره پا به پا
تو کوچه ها قدم بزن
تو که نیستی ...
شونه به شونه میرفتیم
منو تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای منو خیابون
شونه به شونه میرفتیم
منو تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای منو خیابون
کمی عاشقانه تر زیر این باران برایم بخوان
بگذار در این پاییز ، عقده هزار بهار بی تو را درمان کنم