- الهم صل علی محمد و ال محمد
نشسته ام عروس شدنت را تماشا میکنم . چه چراغانی شده است
شهر . نصفش را خودم زدم . چراغهای تمام خیابان را من زدم .
تو را که میاورند کنار مردی دیگری , از هول اینکه گریه ام
نگیرد دادمیزنم به کوری چشم حسود صلوااااااااااااااااااااات
جمعیت میترکد :
الهم صل علی محمد و ال محمد
تو خودت را میچسبانی به مردی , که میگویند شوهرت است .
وقتی میایم , اسفند را که میاورند , دعا میکنم چشم حسودی دنبالت
نباشد .
انقدر تور روی سرم ریخته اند که کسی نبیند دارم گریه میکنم
انقدر سر و صدا هست که کسی نفهمد این هق هق مال کیست . تو ان
گوشه ایستاده ای و با خیال راحت برایم صلوات میفرستی . میدانم
دوستم نداری . من هم علاقه ای ندارم به مردی که میگویند شوهرم است .
تو باز میگویی به کوری چشم حسود صلواااااااااااااااااااااات
جمعیت میترکد :
الهم صل علی محمد و ال محمد
خودش را میچسباند به من , نمیدانم میخواهد به کی ثابت کند دیگر صاحب دارم .
.
دارند تو را میبرند . چقدر دلم میخواهد دستت را بگیرم و فرار کنیم اما دلت
که با من نیست , بگذار شاد بماند هرجا که بود .
داری میروی خانه ی بخت , سفید که پوشیدی , بختت هم اگر سفید باشد چیزی
نمیخواهم دیگر از خدا . و تصور شاد بودنت شادم میکند , میخندم .
داری میروی و من هم میروم . هوس شنا کرده ام . میخواهم بپرم توی اب و
هیچ دست وپایی نزنم . اینجوری یادم میرود تو را داده اند به مردی که میگویند
شوهرت است . مردی که من نیستم . . .
.
دارند مرا میبرند . نگاهت میکنم , نمیدانی چه التماسی دارم , دستم را بگیری و فرار
کنیم . ولی دلت که با من نیست , بگذار شاد بماند هر جا که بود .
دارند مرامیبرند. لباسم سفیدبود کاش بختم هم ...... . دارم میروم , نه توی حجله ای
که برایم ساخته اند . از قبل قرار گذاشته ام ببردم کنار اب . همین مردی که میگویند
شوهرم است . بعد از ان اسان است . میپرم توی اب و شنا نمیکنم . انقدر که یادم
برود تو شوهرم نیستی . انقدر که داغ این حجله بماند به دل تمامشان .......
.
الهم صل علی محمد و ال محمد
تازه داماد با لباس دامادی نشسته است سر گور عروس ناکامش
ان طرف تر صدایی از میان جمعیت داد میکشد
برای امرزش این جوان ناکام صلواااااااااااااااااااات
جمعیت میترکد:
الهم صل علی محمد و ال محمد
پی نوشت : متن این پست رو دوستی برام فرستاده بود !!
اینها که شعر نیست
یاوه گویی محض است
وقتی تو نیستی که بشنوی
که ببینی
یک نفر اینجا
این گوشه دنیا
از نبودنت هر سپیده دم میمیرد
تنهــــــــــــــا
- بی حضــــور تـو -
از سرزمــــــــــــینِ شیدایی عبور می کنم!
تو،
ببخش این خطایم را!
دارم دوره شفافی رو زندگی می کنم ، درونم و بیرونم رو 100% یک رنگ و یک شکل کردم .
لحظه ای که درونم فرمان بده دوستی رو در آغوش بکشم حتما اونکار رو انجام می دم
و لحظه ای که درونم بگه ناراحتیت رو به فرد مقابلت ابراز کن حتما انجام می دم .
شاید قبلا کمتر از این به حرف دلم گوش می کردم ، چه در ناراحتی یا ابراز محبت ...
اما الان دارم آرامشی رو تجربه می کنم که برام شیرینه ،
ذهنم رو خالی نگه می دارم و در گیر حرفهای نگفته نمی کنم ...
سفر جدیدی رو آغاز کردم و به امید خدا جلو می رم ...
...
عبور باید کرد.
صدای باد می آید ، عبور باید کرد.
و من مسافرم ، ای بادهای همواره!
...
زمزمه آخر : دستهام تو دستهای خودته و منو می بری ، خسته نمی شم و اگر هم خسته بشم امید به حضور و یاری تو منو راه می اندازه ... به امید خودت قدم برمی دارم خدای خوب و مهربون .
پیشترها خاطرات تو در همه کوچه های با هم بودنمان تنهاییم را به رخم میکشید
امروز فهمیدم این قصه تمام کافی شاپ های این شهر هم هست
با آن میزهای دو نفره که یک سویش منم و یک سویش تو نیستی