بیا تب کنیم
بیا در این تب و لرز هذیان بگوییم
میگویند هوا سرد شده قرار است باران بیاید
بیا تا در باران و سرما تب کنیم
شاید به یمن این سرما به همه دوستت دارمهای نگفته اعتراف کردیم
خدا را چه دیدی شاید این باران ، آلودگی دلهایمان را شست
راستی نمیدانی این باد سرد از کدام طرف می آید...
تو آرام کنار من بخواب میروی
و من در حسرت روزهای نحس نبودنت ثانیه ها را در قلبم حبس میکنم
آرامتر نفس بکش
نگذار ساعت ها بفهمند که آماده ای
میخواهم مثل تمام روزهای این دوری و تنهایی هرکدام هزار سال طول بکشند
خدایا تسلیم اراده و مشیت تو هستم و راضیم به رضای تو مادربزرگ مهربونم ، امروز 6 روز از رفتنت میگذره دلتنگم دلتنگ روزهای با تو بودن دلتنگ دستهای مهربونت دلتنگ نگاه مهربون و آرومت دلتنگ قصه های بچگی دلتنگ روزهایی که موهامو شونه میکردی دلتنگ تابستونایی که با هم بودیم دلتنگ صبحهایی که کنارت بودم دلتنگ نصیحتهای قشنگت دلتنگ لحظه های افطار که روبروت می نشستم و تو التماس دعا میگفتی دلتنگ همه روزهایی که با تو بودم دلتنگ خود خودت مادربزرگ مهربونم ، عزیزترینم دلتنگ توام
مادر بزرگم پنج شنبه بعد از ظهر در icu به ابدیت پیوست...
وقتی که من توی حرم اما رضا بودم بری شفای بیماریش دعا می کردم
وقتی نائب الزیاره شدم و فقط از طرف اون زیارت کردم ...
ولی دعاهام مستجاب نشد و من موندم و یه عالمه خاطره.....وقتی امشب قدم به خونه گذاشتم جای خالیش دهن کجی کرد ....
باور نمیکنم رفتنش رو....
...صبر کن این هنوز اول کار شاعری ست شعری خواهم نوشت که شاعران تاریخ به آن غبطه خواهند خورد هزار کلمه جمله ی آن ها تکرار نام تو... برای این سه روزی که زیر آسمون شهرت نفس نخواهم کشید و به خاطر دوری خودم از هوای نفسهای تو از همین حالا دلتنگم .... غم این دوری دونه دونه روی صورتم می ریزه و شوره این نبودنت
میدانی چرا اینقدر دوستت دارم ؟
آخر تو با طلوع هر صبح ، حسی تازه به من می بخشی ؛ تو برای من سر سبز تر از بهاری ؛
بخاطر همین است که پاکترین احساسم را به تو تقدیم می کنم و هر روزم را با طلوع عشق تو آغاز می کنم .
دستانت برای من ابر رحمت است ؛ بخاطر همین همیشه از تو میخواهم که بر من بباری و مرا سیراب سازی از عشق .
هر چند که من همیشه در برابر عشق پاک تو کم میارم !
وقتی که شبها بی صدا تر از نسیم برای من لالائی عشق را میخوانی ، وقتی که دانه های گرم
احساست را بر وجودم می پاشی ، خوابهایم رنگ آرامش به خود می گیرد ؛
روز بعد که آغاز می شود ، دوباره بیقرارت می شوم مثل همیشه !
به من گفتی : « بانوی من ! چشمان تو برای من به رنگ صبح روشن است »
گفتم : « چشمان تو آنقدر پاک و بی ریاست که خورشید به آن حسادت می کند ؛ حسرت ستاره ها این است که بر چشمانت بوسه بزنند ؟!
نگاه تو برای من برق امید است ؟! امید به فرداهائی روشن با حضور سبز تو که مرا به سعادتی ابدی می رساند.
تو که این را خوب می دانی . پس بی دلیل نیست که اینقدر دوستت دارم .
همسفر رویاهای شبانه ام
این نفس های من نیست
صدای قلبم هم نیست
شوالیه بیرحم وجود توست که درون این قفس کوچک تاخت و تاز میکند
میکوبد
له میکند
می شکند
خستگی هم ندارد ...
اگه چشمات مشکی یا عسلی دوستت دارم
اگه موی تو کوتاست یاکه بلند دوستت دارم
اگه چون دوستم داری میخوای اذیتم کنی هرچقدر می خوای اذیتم بکن دوستت دارم
وقتی با برق چشات چشماموادب میکنی دو تا چشم من می خوان بهت بگن دوستت دارم
وقتی که دستم ومی گیری ونازش میکنی تو دلم داد میزنم هزار دفعه دوستت دارم
وقتی که نگام به نیمرخت عمود این لبام دوتاشون میخوان درگوشت بگن دوستت دارم
اگه دوستم داری فقط یه بار درگوشم حالا نه بعدا "بگو دوستت دارم "
رو به مهتاب که می ایستم
سایه ام تا آخر دنیا کشیده میشود
فقط کافیست اغوشت را باز کنی
هر کجا که باشی نزدیک توام