-
قول و قرار
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 08:44
قول و قرارهایمان جایش امن است زیر پاهای تو ...
-
زمستان
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 09:09
سردی و سپیدیِ زمستان را بر گیسوانم رهانیده ام... آسمان ... بی تابی ی ستاره را چه کنم!؟ مرا ... که سراپا خیالِ تو شده ام تا...تو را!
-
سکوت
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 21:00
ما آدما وقتی که خیلی دیره ، تازه می فهمیم اونی که از همه ساکت تر بود بیشتر از همه دوستمون داشت. ولی دلمون فقط به شیرین زبونی بود که گرم می شد ازش فقط می خواستیم که باهامون حرف بزنه ... حرف ... غافل از اینکه چه موقعهاییفقط اون بودکه برامون گوش شنوا بود و اگه اونم نبود که به حرفامون گوش بده .... بگذریم ... من می فهممت...
-
دریای چشمان تو
شنبه 10 دیماه سال 1390 15:20
در این دریایی که من عاشقانه در ان غرق میشوم ساحل نجاتی نیست فقط نگاه مهربان تو ، تنها امید من است اگر چشمانت را ببندی این کورسوی امید هم تمام میشود عاشق دریای چشمان تو شدن هم از معجزه ی عشق توست حالا هی پیامبریت را انکار کن!
-
حرف حرف حرف
جمعه 9 دیماه سال 1390 18:38
توی این عصر دلگیر جمعه ، با وجود لحظه های آرومی که کنارت داشتم هر چند کم ... هر چند کوتاه ... هرچند محدود ... اما دلم می خواد حرف بزنم باهات بگم از لرزشی که توی دست و دلمه بگم از بغض فرو خورده جا مونده توی گلوم بگم از خالی شدن چشمهام بگم از غمی که گاهی توشون میاد هنوز هم بر حرفم پابرجام دیگه هیچی از بودنت باعث غمگینیم...
-
گفتی برو سراغش ... گفتم باشه ... اینم حاصلش ...
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 23:27
مهربانی را بیاموزیم فرصت ِ آیینهها در پشت در ماندهست روشنی را میشود در خانه مهمان کرد میشود در عصر آهن آشناتر شد سایبان از بید مجنون، روشنی از عشق میشود جشنی فراهم کرد میشود در معنی یک گل شناور شد مهربانی را بیاموزیم موسم نیلوفران در پشت در ماندهست موسم نیلوفران یعنی که باران هست یعنی یک نفر آبیست موسم...
-
ما ... من و تو !
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 09:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سر بر شانه های زندگی دارم ... روانم شاد ... دلم را به خاطرات پیوند زده ام...تا تو را ... بیابم ... می خواهم ...ما باشم !!
-
تو ...
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 21:29
نشستم برای نوشتن در دفتر سبز اما به رنگ طلایی اما ننوشته بستم و با خودم فکر کردم زندگی من دفتر خاطرات نمیخواد.... بعضی از روزها به خاطر تو هر روز تکرار میشن!
-
خانه تکانی
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 08:56
خانه تکانی می کنم، باد بهار و گرمای تابستان را جانشینِ باران پاییز و سرمای زمستان لبخند را به جای رگبار چین های صورتم! و مهربانی را به جای تمام نا کرده هایش ...
-
...
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 22:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA من سوگوار نبودنت نیستم ! شرمسار این همه تحملم ...
-
یا من اسمه دوا و ذکره شفا
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 10:21
دوستانی که پشت پرچین دلتون با خدای مهربون مناجات دارید بیاید به نیت شفای همه مریضها این مناجات روبا هم بخونیم: بسم الله الرحمن الرحیم الهی بحق من ناجاک و بحق من دعاک فی البر و البحرتفضل علی مرضی الموًمنین والموًمنات بالشفاء و الصحت بحق محمد و آل محمد (صلی الله علیه و اله) آمین یا رب العالمین
-
ناخودآگاهت
شنبه 3 دیماه سال 1390 22:49
دلم میخواهد یک میسکال باشم برایت شمارهای که سیوش نکردهای زیر لب تکرارم کنی به یادم نیاوری دلم میخواهد بیاجازهی تو پادشاهی کنم در ناخودآگاهت
-
غایب همیشه حاضر
شنبه 3 دیماه سال 1390 13:41
تو بزرگ ترین سوالی که تا امروز بی جوابه نه تو بیداری نه تو خواب نه تو قصه و کتابه برای دونستن تو همه ی دنیا رو گشتم از میون آتش و باد خشکی و دریا گذشتم تو رو پرسیدم و خواستم از همه عالم و آدم بی جواب اومدم اما حالا از خودت می پرسم تو رو باید از کدوم شب از کدوم ستاره پرسید از کدوم فال و کدوم شعر پرسید و دوباره پرسید تو...
-
برای غریبه ...
جمعه 2 دیماه سال 1390 23:01
لحظاتی آمدی و کنار لحظه های گذرانده ی دلگیر جمعه ام بودی باز وقت رفتن شد ... پنجره را باز بگذار و برو ... هوایم به وسعت حرف های نگفته گرفته است ...
-
باد ...
جمعه 2 دیماه سال 1390 14:37
مگر با باد نسبتی داری....!؟ چقدرشبیه تو! یک لحظه آمد، نماند و رفت.
-
حال من !
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 12:14
خوبم... مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ ها خورده اند... دیگر نگران داس ها نیستم..
-
یلدای من !
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 20:40
امسال برای یلدایت یک بقچه شعر بافته ام از تار دل و پود مهر و جامی شراب که کمی به چهل سالگیاش مانده ... بگذار این بار حافظ مهمان باشد و من میزبان بگذار تزئین سفره این یلدایت شعر و شرابم باشد شاید خدا خواست و تفال این یلدا خودش شد قصه ای مثل هزار و یک و شب فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان...
-
اینجا می توان خدا را با تمام زیبایی هایش احساس کرد...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 23:06
وای خدای من چقدر زیبا می آفرینی در فصل سرد و بادهای سوزناک، رنگ های گرم را در طبیعت برمی انگیزی تا به وجود سردم گرما بخشد... گرمای رنگ های قرمز و زرد و نارنجی را می گویم که در وجودم شعله بر می افکند و.... و صدای شر شر باران که همانند رقص پاییزی بر زمین رقص کنان می افشانی و دستهای من که بر زیر آن باز میشود تا خیسی و...
-
سکوت من و دنیا !
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 09:28
قرآن و تورات و انجیلتان را ببرید از روزی که رفته نامش را که میبرم دنیا سکوت میکند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 20:45
پشــت چیز های ساده پنهان می شوم که پیدایم کنی اگر هم پیدایم نکنی خود چــیز ها را پیدا می کنی لــمس می کنی هر چه را که من لمس می کنم و چنین نقش دست هـــایمان با هم یکی می شود.... یانیس ریتستوس
-
!
شنبه 26 آذرماه سال 1390 20:19
بی "مـــن و تــــو" هم می گـــذرد روزگاری کـــه برای ما،"مــــا" را نخواست.... پس نخواه بـــرای سهم کوچــــکی از صدای ِ تـــو اینقدر دلــــم بلرزد...
-
رصد ماه
شنبه 26 آذرماه سال 1390 02:12
از مهمونی اومده باشی و شام خورده باشی و نتونی بخوابی تو باشی و یه اتاق خالی و یه سکوت مطلق... یه شب دراز باشه و یه فنجون قهوه باشه و یه چراغ مطالعه... میز تحریرت باشه و یه خروار جزوه خونده نخونده... یه عالمه پاراگراف باشن و یه ماژیک فسفری واسه یه عالمه کلمه قلمبه سلمبه... دوباره تو باشی و سرت تو کتاب... مغزت باشه خالی...
-
نام کوچک من
جمعه 25 آذرماه سال 1390 13:52
تمامی جیبهایم را تکاندم شاید بین این همه خاطره که با خودم این سو و آن سو میبرم خودت را پیدا کنم که مرا با نام کوچک صدا می زند مثل تمام گلهای باغچه میخندد ... اما...
-
بی من ترین !
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 12:12
کسی...آن سوی من... ناله سر دادست! صدای ...سوزش قلبم... از من نمی گوید! سکوت تلخی دارم ... در این جایی که به ناچار آمده ام ... و به امید ... روانش شاااااد ... دلم دریاست!
-
تو !
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 16:55
آوازم را از دست داده ام ... و من بی منترین...موجودم! رهایم...از هر چه من... و تو ... انجام سفر ستاره ای ...
-
خودکشی
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 20:44
من هم مثل تو ، مثل او ،مثل ما... همه داریم توی خلوت خاک گرفته ی شبهایمان تا صبح خودکشی میکنیم یک خودکشی بدون درد وخونریزی...
-
بسسسسسسسسسسسسسسسسهههههههه
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 10:05
تو رو خدا .. ساکت .. ساکت بسه دیگه بسه ... بسه مرد می خوام تو این اتاق شلوغ با آدمایی که پای تلفن با فریاد حرف می زنن کار کنه و از کیفیت کارش راضی باشه .... نمی گم آروم تر ... می گم سااااااااااااااااااااکت ... خداااایاااااااااااااا ... صبرم بده !
-
جایی از جدایی اینچنین خواندم :
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 23:51
ما را از کودکی به جدایی ها عادت داده اند همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند: خوب ها / بدها این روزها آرومم ولیییییی ...
-
خدایا کمی انصاف
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 15:24
هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست همیشه همین گونه بوده برو اما من پشت سرت دست نه ، دل تکان می دهم !!
-
کی فکرشو می کرد ...
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 21:07
مدعی نیستم... اما... هنری بهتر از این؟؟؟؟؟ که همانی که کسی حدس نمی زد شده ام ...