-
تو ...
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 09:06
من در سردترین کویر خشک ... به نیازمندی آرمیده ام! رها از خویشتن و تو ... من! تو را در آسمانم ...پنهان کرده ام!
-
آنچه در جشنواره امسال بر من گذشت ...
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 23:12
شب اول 11/13: چک - کاظم راست گفتار چهار نفر آدم کاملاً غریبه با هم به دلیل مالکیت مشترک بر سر یک چک علیرغم دیدگاه های اعتقادی کاملاً مغایر ناگزیرند که دو شب و یک روز کامل را باهم باشند... درابتدای فیلم مشخص بود که با فیلمی متفاوت رو به رو هستیم... فیلم در راستای فیلمهای قبلی کاظم راست گفتار بیانی طنز گونه داشت.......
-
انتظار
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 09:20
عبور میکنم هر روز از کنار نیمکت هـای خالی پارک طوری که انگار کسی در نیمکت های آخرین انتظارم را میکشد و بـه آنجا که می رسم بایـد وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 09:59
خدایا این روزها دوست دارم تو سکوت نگاهت کنم ... فقط همین ...
-
توقف زمان !
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 13:33
حس خوبی بود ، مرور خاطرات گذشته بر ما در یک روز خاص ساده و صادقانه ولی در مورد آن تصور دیگری داشتم یا شاید انتظار برخورد از نوع دیگری بهمین خاطر مدتی سکوتم بند نیامد ناگفته هایم را در گلو نگه داشتم او اما شاید آن گونه که در ظاهر نشان داد نبود شاید هم بود نمی دانم اما حسی غریب در من بوجود آورد حسی چون دیگر حواس معمول...
-
پایان 365
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 09:01
فکر میکردم ساده باشد. برای من همیشه نوشتن با دل ساده بوده است. سعی کردهام همیشه سختترین لحظه ها برای نوشتن برای من سادهترین ممکنها باشد. بماند خاطراتی را که دوستش دارم. اما نیست، نوشتن از آنها ساده نیست. وقتی ساده نوشتن هم این روزها برای من شده کاغذی سپید که بر آن نگاه رج میزنم. و تو … مگر میشود تماشای تو را بر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 13:51
لحظه هایی هست توی زندگی آدما که دوست داشتن الان ... کاشکی ... چی میشد اگه .... بگذریم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 06:56
وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه رفت وای به حال بقیه حرفا....
-
غیبت این روزهای من !
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 10:59
هوا که آلوده شد ، فضا که سنگین شد ، ریه ها هم لذت تنفس پاک را آرام آرام فراموش می کنند ... و دم زدن در هوای آلوده به سرب و ذرات معلق را زندگی می نامند..!! آرزوی دل من ، دمادم دم زدن در هوای توست .. هوایت را از من مگیر ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 18:23
در تماشایت غرق که میشوم نجاتم میدهی به رو گرداندنی ...
-
کابوس های شبانه
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 22:09
چقدر بی تو از خواب بپرم شیشه ی آب را سر بکشم و چیزی از پنجره بپرسم؟ *** پلک می زنم به سقف خیره می شوم و باز به خواب می روم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 20:59
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی فقط 10 روز مونده ... باورت می شه ؟؟؟؟؟
-
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 09:19
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 دیماه سال 1390 21:19
تو خودِ منی... من! وقتی خیالت به چشمانم راه می یابد حتی مجال خفتنم نیست از پشت دشت های پهناور خواب و خیالم بیرون آی بگذار قدری بیاسایم کمی آرام گیرم و تو در واقعیت به میهمانی چشمانم بیایی به سراغ پنجره ها می روم تا تورا ... من! گفتم پنجره ... شاید چون جایی خوندم : پنجره یعنی انتظار پنجره یعنی حسرت لحظه دیدار پنجره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 09:13
روزهای بسیاری است که بر سر تمام افکار بهم ریخته ی ذهنم مهاری زده ام از جنس تو! قلم بر می دارم برای نوشتن از هر چیزی در این دنیای سرد و سخت و بی رنگ... ساعتها می گذرد و من تنها نقطه ای گذاشته ام بر پاکی بی ادعای کاغذم!... بگذار از زندگی بگویمت... عجب رسمی دارد! زندگی مانند کوهی است که هرچه در راه بکوشیم به قله نرسیم و...
-
من و دریادلی؟؟؟؟ نه !
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 21:29
!حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام درون دشت شب خفته ست دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه شب خوابش آشفته ست!
-
باز هم نوای سرکش ِ ذهنم را به دست کلمه دادم...
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 21:40
غمی در نگاه و چشمی به انتظار و دقایقی که چه به ناحق از پی هم می گذرند بی هیچ نشانی بی هیچ حضوری و بی هیچ دلگرمی و حرفهایی که هرلحظه بیشتر خاموشی می گیرند موضوعاتی که یک به یک از یاد می روند و دغدغه هایی که بالا نیامده بر خاک می شوند نگرانی را می شود از این سکوت فهمید خواستن را می توان از یکایک کلمات خواند اما ... دریغ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1390 23:12
این دوستان ما که بی مقدمه زنگ می زنند خیلی خوب و ظریف به ما توجه می کنند یا خبرهای خوش می آورند یا بعد از مدت ها به دیدنمان می آیند خودشان نمی دانند که دو بال بر سر شانه هایشان دارند
-
God Bless Him
جمعه 23 دیماه سال 1390 23:50
از امشب دیگر همراه شبهای تنهایی و غمناک من ناله های مرد پیر نخواهد بود ناله هایی که شب به شب مرا وا میداشت تا برای سلامتی کسانی که دوستشان دارم در هنگامه ی خفتنشان دعا کرده و چند باره به خواب روم امروز فرشته ها روحش را همراهی کردند ... و بستگانش تن فرسوده اش را زیر خروارها خاک پنهان ... امشب بغض عجیبی به گلو دارم وقتی...
-
امروز ...
جمعه 23 دیماه سال 1390 21:44
-
در باغ ِ ابسرواتوار، در گذر زمان ...
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 08:53
باغ ِ ابسرواتوار - پاریس Fontaine de l'Observatoire علی شریعتی در ایّام ِ اقامتش در فرانسه، باغی دنج و زیبا در پاریس یافته بود با نام ِ "ابسرواتوار" ... آنجا، هر غروب ساعتها در تنهایی ِ خود بود ... تا دختری را یافت؛ دختر ِ خاموشی که بر نیمکتی نزدیک به او می نشست و خیال انگیزترین چشم ها را داشت: «... دختر...
-
برای خودم متاسفم !
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 11:30
-
Lost Dreams
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 08:19
نمی دونم چرا این عکس رو خیلی دوست دارم .. یه چیزی توش هست که منو جذب می کنه .. .. یک حس .. انگار خبر از یک احساس گمشده داره ..
-
صلاح کار کجا و من خراب کجا
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 23:35
چشم هام ... با یه عالم حرفهای پر رمز و راز ... پریشونی و نگرانی ... غم و دلتنگی ... و زبان چشمم از هر زبانی گویاتر برای بیان این احوال ... این همون چیزی بود که پسرک فال فروش رو از بین اینهمه آدم توی مترو که به سمت خونه هاشون راهی شده بودن و هرکدوم به نحوی تو دنیای خودشون غرق ، جلوی من نگه داشت پسرک ایستاد و کمی نگاهم...
-
امروز !!!!
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 17:14
خدایا فقط لحظاتی بیا و جای من باش خودت میفهمی که این روزها با من چه کردی ؟!!! و آنوقت من پای درد دلت مینشینم ...
-
می بینی ؟ آرومم !!! همین !
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 14:43
چندیست که با اشتیاق اینجا و یا آنجا پیدایم نیست راستش را بخواهی جای دیگری هم پیدایم نیست در خودم زندگی میکنم در خودم سکوت می کنم در خودم می شکنم در خودم می گریم و می خندم و باز در خودم به ناچار از یاد می برم . . . وقتی در خودمم آرامم همین
-
مثل امروز !!!
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 07:12
شیرینی چشمانت کام مرا تلخ میکند هر صبح که نیستی
-
خواب
شنبه 17 دیماه سال 1390 08:57
دیشب خوابی دیدم... و غبار کلمات... رهایم نمی کند... و من ... که در بینهایت هستی سوسو می زنم!
-
عاشقانه هایم
جمعه 16 دیماه سال 1390 21:19
سه روز گذشت و هیچ ننوشتم ... راستش دل ودماغ نوشتن نداشتم ... وقتی از خودم پرسیدم چرا ؟؟؟؟؟ فهمیدم که : گاهی آنقدر از من دور میشوی که عاشقانه هایم بوی زمستان می گیرد سردمی شود یخ می زند ... پس با خودم فکر کردم ، ننویسم بهتر است ... دل و دماغم با سورپرایز امروز عصر برگشت سرجایش ... امیدوارم با شروع هفته باز از بین نره...
-
تصور من
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 14:49
انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است... خدایا ... شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...