-
پشت دیوار
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 14:10
در مهربانی ِ نگاهت ذوب می شود یخ احساسم با تو می توان آسود در انتهای راهی که به بن بست رسیده است و بالا رفت از دیوار روزمرگی ها و نترسید از آنچه پشت دیوار است !
-
سین من !
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 13:12
و سکوت اولین سین امسال من بود....!
-
عادت
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 17:45
به نـبودنـش عـــادت میـکنی ولـــی دلت بودنـــش رو میخـواهد
-
بدون شرح ...
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 12:22
تنــــها گـــوشـه ای .. تـهِ چشـــمانِ تــو .. بهــشت کـه هیــــچ .. ابـــدیتـی ست بــرایِ من ...
-
نــگــــــو
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 16:40
وقــتـی ازم مــی پـرســی کـــــه خـــــوبـی ؟ و مـــن مــیــگـــــم: ای بـــد نـیـســتــم . . . یـعــنـی بــدم ! ! ! خــــیــــلــــی هــــم بــدم ؛ پـــس نــگــــــو خــــــــدا رو شــکـــــر . . . ! ! !
-
من و تنهایی و خاطره هام ...
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 16:55
عاشق جمله هایی ام که وقتی میخونی ... یه نفس عمیق پشتش میکشی و تو یه ثانیه یه دنیا خاطره میاد جلوی چشمات...
-
آغاز بهار
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 12:27
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
-
این چه رازیست که هر سال بهار با عزای دل ما می آید ...
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 20:57
صدای زخمه های احساس ، در واپسین شبهای سرد و منحوس زمستان، خاموش شد. دیگر از آن پنجه های پرقدرت و آن قلب پر احساس و آن زبان شیرین صدایی به گوش نمی رسد. بزن استاد ، بزن ... نوای دلنشین ساز تو همان بانگ گردشهای چرخ آفرینش بود... ای وای ... حیف حیف و صد حیف که فرصت ما تمام شد... تو ازین پس در بهشت بزن... کلمات یاری ام نمی...
-
من آمده ام که بروم !
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 14:33
تو چشمتون چه قصه هاست نگاهتون چه آشناست اگه بپرسین از دلم میگم گرفتار شماست نگاهتون پیش منه حواستون جای دیگه ست خیالتون اینجا که نیست پیش یه رسوای دیگه ست نفس نفس تو سینه ام عطر نفسهای شماست اگرکه قابل بدونین خونه دل جای شماست می میرم از حسادت دلی که دلدار شماست کاش میدونستم اون کیه که این روزا یار شماست خوشا به حال...
-
روی یک نیمکت تو پارک نشستم ، رو به غروب و نزدیک ماه ...
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 08:53
دیروز یک حسی منو کشوند به یه جای آشنا ... بعدشم یه پارک آشنا ... تا الان که فکر می کنم بیشتر زندگیم به اینجور حس ها اعتماد کردم ؛ همیشه با دلم زندگی می کنم ... دیروز هم بعد از مدتها باهاش تنهایی رفتم بیرون ... آخه خیلی گرفته بود ... می تونم دلیلش رو حدس بزنم ... شاید خنده دار به نظر بیاد اما فقط به خاطر این بود که...
-
چشم انتظار 91
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 08:54
کم کم داریم به روزهای آخر می رسیم ... 90 هم داستانشو برامون خوند و حالا داره آماده رفتن می شه ... از رسیدن به آخرین چهارشنبه سال این حس در من بیشتر می شه ! هر سالی اتفاقات خوب و بد خودش رو داره ... 90 هم همینطور بود ... اما روزهای فراموش نشدنی داشت ... روزهای استرس ، ناراحتی ، خشم ... در مقابل روزهای سراسر شادی ،...
-
باز هم می نویسم ...
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 11:33
برایت می نویسم از ابهام لحظه ها از تردید از حجم مرگ آور نبودنهایت از کسانی که از کنارم می گذرند و بوی تو را میدهند از قناعتم به یک خاطره ، یک یاد ، یک با تو بودن از صبوری من و جای خالی تو و شبهای من برایت خواهم نوشت !!
-
تمنا
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 23:34
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشسته ام تو هنوزم هیچی نمی خوای به من بگی ؟؟؟!!!!
-
واقعا ...
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 01:12
جسارت می خواهد ... نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی می جنگد ! اما .... شب ها بالشش از هق هق های دخترانه خیس است ... !!!
-
جهان دل
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 09:12
کمی صبر کن عزیزم. دلم میخواهد تو هم در کنارم باشی می خواهم بگشایم دل را و وارد شویم با هم بر دنیایی فراسوی آنچه هست بالاتر از آن چه دیدنیست و فقط می توان حس کرد و با حس کردن آن شادمانه زیست... چشمانت را ببند و هر وقت گفتم بگشا... تا آرام .. آرام باز کنیم با هم لایه لایه های دل را... باز کن عزیز.... باز کن... ...می...
-
تعریف دوست به قلم سروش صحت
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 21:03
دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست. برادر خواهر پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد. دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود. با دوستانمان می توانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنیم. با...
-
اون درخت پر غرور که سرش داره به خورشید می رسه منم منم ...
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 17:08
پاهامو دراز می کنم و آرزو می کنم که برن توی زمین و ریشه بشن ! بعد اولین کاغذی که گیر میارم پهن می کنم روی ریشه های قهوه ای ام و می نویسم ... می نویسم که دلم برات تنگ شده اونقدر صادقانه اینو می نویسم که یه قطره اشک کوفتی از یه دونه چشم که دیگه به هیچ دردی جز زار زدن نمی خوره همین جوری قل می خوره و می ریزه روی گردنم ,...
-
ارزش
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 10:03
چه جوری به طرف مقابلت می تونی نشون بدی که وجودش ، روحش ، فکرش ، ... واست ارزشمند و مهمه ؟ حالات ممکن : √. تنها با حرف ...؟ √. با رفتارت ...؟ √. در عمل ...؟ √. با هدیه دادن ...؟ √. با سکوت ( هیچی نمی گی و فکر می کنی خودش باید متوجه بشه !! ) ...؟ √. مثل خیل عظیمی از آدمها،با کمک گرفتن از حرفهایی که امروزه به خالی بندی...
-
امروز ...
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 10:15
الان .. دارم به عزیزی فکر می کنم که دلش خیلی پره ! اما پر از سکوت ! چشمهای قشنگی داره که دور از چشم همه پر و خالی می شه ! نگاهی داره به وسعت اسمون و سرشار از پرنده های رویا .. من همراهش نیستم ولی دلم با اونه و من هم نگاهم به اسمونه .. نگاه دلم به ماه کاملی که خیلی دوستش دارم .. امروز روز غم انگیزیه ...
-
بهار من ...
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 11:04
چند روز پیش با دیدن چند شاخه گل یکدفعه با بوی بهار غافلگیر شدم ... و یکدفعه نگاهی کردم و دیدم ای دل غافل ... بهار داره میاد ... نمی دونم امسال چجوریه که مشتاقترم برای بهار ... شاید به خاطر تموم شدن هرچه سریعتره سالیه که هنوز تموم نشده ... از اون روز بیشتر به اطرافم توجه می کنم تا بیشتر نفس بکشم ، عمیق و با تمرکز ......
-
ساده است ...
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 09:20
ساده است نوازش سگی ولگرد شاهد آن بودن که چه گونه زیر غلتکی می رود و گفتن که ” سگ من نبود “. ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد. ساده است بهره جویی از انسانی دوست داشتنش بی احساس عشقی او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش. ساده است لغزشهای خود را شناختن با دیگران زیستن به حساب ایشان...
-
پاک کن
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 09:12
تا حالا شده به این فکر کنین که مسیر زیادی از زندگی رو اشتباه رفتین؟ من دارم به این فکر می کنم!!! نمی شه به عقب برگشت پس یک پاک کن بزرگ می خوام!
-
تنها برای تو ...
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 09:30
تنها برای چشمهای تو مینویسم،برای بیقراریهای خودم برای تنها یک بار دیدن تو برای درآغوش گرفتن دستانت. تنها و سردرگم لابلای آدمهائی که نمی شناسم چشمهائی که میکاوندم تنها مونسم کوههائی است که رو به پنجره اتاقم باز میشوند ودرختانی که ذهن مرا میخراشند و من تنها به تو فکر میکنم که چقدر مغمومم و چقدرنیازمند تو کیومرث...
-
قاصدک ... هان چه خبر آورده ای ...
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 14:29
قاصدکی حامل پیامت بود ، گفته بودی : می آیم !!! وه ! چه غوغایی کرد این خبر ! ...
-
خطاب به خودم :
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 21:07
سعی کن با همه چیز کنار بیای ... فرار نکن ... زمین به شکل احمقانه ای گرد است ...
-
پله پله تا خدا
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 20:59
دیشب در میان تلاطم زیبای زندگی ام ستارگان را شمردم. ۱...۲...۳...تاکجا رفتم؟ نمی دانم. اما به یاد دارم آنان دیگر نوری نداشتند. آن روزها ستارگان آسمان زندگی ام مهتابی تر بودند. کاش می شد با دستان کودکی ام آنان را بار دیگر رنگی می دیدم. امروز شب را دیدم. شبی تاریک و ظلمانی. گشتم و گشتم. ستارگانم را یافتم. با دستان خود...
-
خوش به حالت سهراب
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 09:31
در یکی از روزهای دور، در یکی از روزهای زمستانی سرد؛ نبودنت را به خورشید گلایه میکنم؛ زمانی که خورشید جایش را به ماه میدهد باز به جستجویت برخواهم خاست. و در کوچه های شب سراغت را از رهگذران شب زده ی ستاره دیده خواهم گرفت زمانی که میدانم دیگر نیستی. ذهنم آشفته است میان اینهمه تنهایی، میان اینهمه سکوت، در جستجوی تو هستم...
-
نگاه !!
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 10:23
حس عجیبی دارم ... دلم می خواد حرف بزنم ولی انگار یک نیرویی مانع می شه ... یک جوری سردرگم شدم ... زمزمه آخر : فقط نگاه می کنم ...
-
ادامه جشنواره
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 10:11
شب ششم 11/18: ضد گلوله - مصطفی کیایی 'ضد گلوله' که پیش از این عنوان'غیرمجاز' را برخود داشت مربوط به اواسط دهه 60 و اوج دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق است.این فیلم قصه مردی حدود 50 ساله در تهران را روایت می کند که مشغول قاچاق نوارهای لس آنجلسی و فیلمهای ویدئویی بوده و در اثر یک اتفاق در مییابد که توموری در سر دارد و...
-
پروانه ی من
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 07:53
پروانه من در توری افتاده است که عنکبوت آن سیر است نه می تواند پرواز کند و نه بمیرد...