پاییز مبارک

دستم را بالا می برم
و آسمان را پایین می کشم
می خواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم !
تا بداند
گمشده ی من
نه در آغوش او . . .
که در همین خاک بی انتهاست
آنقدر از دل تنگی هایم برایش خواهم گفت
تا سرخ شود . . .
تا نم نم بگرید . . .
آن وقت رهایش می کنم
و می دانم
کسی هرگز نخواهد دانست
 غم آن غروب بارانی 
                        همه از دلتنگی های من بود . . . !

دل تنگی

اگر لحظه ای بیاندیشی که چقدر گناه لذتبخش مانده و چقدر فریب شیطان که بخوریم برمیگردی

بیا اینجا ، آغوشی بیتاب توست

به پوستم دست میکشم یخ میزنم

به پوستم دست میکشی آتش میگیرم

این است فرق منو تو

هوای اتاقم ابریست

هوای دلم به شدت بارانی

اینجا هیچ نسیمی بوی بهار نارنج ندارد

عکس تو توی قاب به من دهان کجی میکند

تنم حصار دستانت را میخواهد که مرا تنگ در آغوش بگیرد

میگویی صبر کن میایم

نمیدانی که سیل اشک خانه ام را ویران کرده

از دلتنگی همین روز ها میمیرم

یادت هست شبهای که تب داشتمو صبح نمیشد

تب دلتنگی از وقتی که رفته ای امانم را بریده

به دادم برس

دلتنگی قصه من و توست

کودکان این شهر بدون ما نمیخوا بند

رویای سرد

آنجا ان گوشه اتاق
کنار ان میز چوبی هر شب و هر صبح
مینشینی و برایم از همه چیز حرف میزنی 
سبک میشوی بعد آرام آرام میروی تا به او برسی
و من هر شب بعد رفتن تو تا سحر از این رویای سرد گریانم

آغوش

نمیگویم با من بمان

میگویم بالشت را با من یکی کن

بگذار عطر بودنت در اتاقم بپیچد

شاید این بار 

از این رایحه بهشتی ، ماندگار شدی

چند لحظه

به قدر یک آغوش

پناهنده

-  من شمال نقشه ام تو در جنوب...!
   نقشه را کاش دستی از میانه تا کند
-  فاصله ها بهانه است ، کافیست در آینه نگاه کنی تا مرا هر گوشه از اتاقت ببینی
   کامی از سیگارت بگیری تا تمام دلتنگت را بیرون بریزی
   قدمی در ان کوچه بن بست بزنی تا صدایم را از تمامی آجرها بشنوی
   فاصله بهانه است
   حرف تازه ای بزن

-  آسمان آبی
   گونه های خیس
   حرف های نگفته
   و زمان که گذشت...!!ا
-  نگو که دوستم داری و شبانه های خاموشت را با خیال سر میکنی
                                                                            سایه ات در انتهای کوچه تنها نیست
-  بایستی حتما پیراهنم از پشت پاره شود تا بفهمی که به تو وفا دارم!!؟؟

-  بیا با اینکه خسته ام و تنها با اینکه سرقولت نماندی و مرا تا انتهای عشق نبردی
   ولی باز هم هر جا دلت گرفت و آسمانت سیاه و بارانی شد
   بیا ، همیشه آغوشم بروی تو باز است
   کاش بدانی که چقدر دوستت دارم
-  دست آخر
   چـمدان را میبندم از غربت این خیابان ها
   و پناهنده ی بی مـــــــــــــرزی هایــت میشوم ....

دل به دل تو میزنم و روی تپـش اسـتـوایش
تا فردا
تا همـیشه
ازمهاجـرت بر نمیگردم

مشترک در دسترس

در این سرزمین کوچک هیچ ندارم که با تو تقسیم کنم
جز نگاهی
لبخندی
و آغوشی که همیشه به روی تو باز است
بیا بنشین رفیق , بیا بنشیینم همین گوشه ی دنج خودمان و گپی بزنیم
بیا بنشینیم میان اینهمه سکوت و بوی خوش قهوه
و تو جرعه ی دیگری از قهوه ات بنوشی و من تو را بنگرم
و باز تو بگویی و من بشنوم تو بگویی و من بشنوم ...
که من تشنه ی کلمات تو ام ..
که من تشنه ی حرف های عمیق تو ام
 بیا از مشترک های در دسترس حرف بزن !!

میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است...


شب شده چشمم تو را دائم تمنا میکند

دل اسیر درد تنهاییست حاشا میکند

 نازنین آرام جان این غصه ها از بهر چیست؟ 

 یا ز بهر چیست دل امروز و فردا میکند 

 پشت پلکت مینشینم پلک بر هم میزنی 

عاقبت عشق است ما را زود رسوا میکند

این غم دوریت جانم را به لب آورده است 

 دل اسیر درد تنهاییست حاشا میکند... 

 
این دو بیت آخر منو کشت...


حال و روز

گاهی تو زندگی آدم یه آهنگایی

یه اسمایی

یه بوهایی

با خودشون یه قطارِ مسافربری تصویر یدک می‌کشن

این همون موقع هاست که دلت میخواد کز کنی کنج اتاق خودت که دیگه هیچ کی و هیچ چیزو نبینی تازه اون موقع است که خوابای پریشون دیوانه ات میکنه

این حال و روز اخیر منه

کودک عشق

کمی دورتر می ایستم و چشم میدوزم به قد کشیدن این عشق
مثل مادری که بزرگ شدن کودکش را میبیند
و  تو با این کودک کوچک هی دور میشوی و نزدیک
 دلم میخواهد به ثمر نشستنش را ببینم 
میترسم عزیز
میترسم پیر شوم و کودکم خوشبخت نشود
 میترسم

معجزه و اندیشه

بزرگی تمام دریاها

آرامش تمام دنیا

لذت تمام عشق

توقف تمام هستی از حرکت

همه در آغوش توست

این معجزه نیست ؟ به خدا هست


تو را اندیشیده ام... 

یافتنت را به روزگار سپردم...تا نمایی از هستی باشم... من!

تو...را بر اوج و ماوراء زمان دیده ام...

گاهی چقدر پست

چقدر حقیرم

...

تو را اندیشیده ام

                          و چه زیباست اندیشیدن !