یلدای من !

امسال برای یلدایت یک بقچه شعر بافته ام

از تار دل و پود مهر

و جامی شراب که کمی به چهل سالگی‌اش مانده
...
بگذار این بار حافظ مهمان باشد

و من میزبان

بگذار تزئین سفره این یلدایت

شعر و شرابم باشد

شاید خدا خواست و تفال این یلدا

خودش شد قصه ای مثل هزار و یک و شب

ادامه مطلب ...

اینجا می توان خدا را با تمام زیبایی هایش احساس کرد...

وای خدای من چقدر زیبا می آفرینی

در فصل سرد و بادهای سوزناک،

رنگ های گرم را در طبیعت برمی انگیزی

تا به وجود سردم گرما بخشد...


گرمای رنگ های قرمز و زرد و نارنجی را می گویم که در وجودم شعله بر می افکند و....


و صدای شر شر باران که همانند رقص پاییزی بر زمین رقص کنان می افشانی و دستهای من که بر زیر آن باز میشود تا خیسی و نمناکی اش را لمس کند....


آرزوی امشب ستاره ی تو ، قدم زدن و جلو رفتن و جلو رفتن و باز هم تولد گلهای عمر پاییزی ام بود با او

تا جایی که تو باشی در درونم، حضورت را همانند صدای نفسهای پاییز حس کنم....



سکوت من و دنیا !

قرآن و تورات و انجیلتان را ببرید

از روزی که رفته

نامش را که میبرم

دنیا سکوت میکند

پشــت چیز های ساده پنهان می شوم که پیدایم کنی
اگر هم پیدایم نکنی خود چــیز ها را پیدا می کنی
لــمس می کنی هر چه را که من لمس می کنم
و چنین نقش دست هـــایمان با هم یکی می شود....
                                                                 
                           یانیس ریتستوس

!

بی "مـــن و تــــو" هم می گـــذرد

روزگاری کـــه برای ما،"مــــا" را نخواست....

پس نخواه بـــرای سهم کوچــــکی از صدای ِ تـــو

اینقدر دلــــم بلرزد...

رصد ماه

از مهمونی اومده باشی و شام خورده باشی و نتونی بخوابی

تو باشی و یه اتاق خالی و یه سکوت مطلق...


یه شب دراز باشه و یه فنجون قهوه باشه و یه چراغ مطالعه...

میز تحریرت باشه و یه خروار جزوه خونده نخونده...

یه عالمه پاراگراف باشن و یه ماژیک فسفری واسه یه عالمه کلمه قلمبه سلمبه...


دوباره تو باشی و سرت تو کتاب...

مغزت باشه خالی از قند واسه سوزوندن...

چشمات باشن زل زده به رقص کلمات... مخت باشه که هنگ کرده باشه...

حوصله ات باشه که سر رفته باشه... نقطه هایی باشن که سر خط نباشن...

پنجره باشه    شب باشه    ماه باشه    کامل باشه!


دوباره تو باشی و سرت رو به آسمون...

چشمات باشن واسه دید زدن ماه آسمون...

جزوه های لوله شده ات باشن  واسه رصد ماه مهربون!!!



سرنوشت امشب این جزوه ها فقط رصد ماه بود!!!

نام کوچک من

تمامی جیبهایم را تکاندم

شاید بین این همه خاطره

که با خودم این سو و آن سو میبرم


خودت را پیدا کنم که مرا با نام کوچک صدا می زند

مثل تمام گلهای باغچه میخندد ...

اما...

بی من ترین !

کسی...آن سوی من...

ناله سر دادست!

صدای ...سوزش قلبم...

            از من نمی گوید!


سکوت تلخی دارم ...

در این جایی که به ناچار آمده ام ...

و به امید ...


روانش شاااااد ...

دلم دریاست!

تو !

 آوازم را از دست داده ام ...

و من بی منترین...موجودم!


رهایم...از هر چه من...

و تو ... انجام سفر  ستاره ای ...

خودکشی

من هم مثل تو ، مثل او ،مثل ما...

همه داریم توی خلوت خاک گرفته ی شبهایمان

تا صبح خودکشی میکنیم

یک خودکشی بدون درد وخونریزی...