جمال همه بی معرفتارو عشقه !!

دیشب با چشمای بارونی و غمگین به خواب فرو رفتم...

دیدم تو اومدی به دیدن من...

گفتی: بین من وتو همه چی تموم شده...

دیگه چیزی نگفتی...

ولی با زبان اشاره و نگاه که بینمون حکمفرما بود بهم فهموندی دیگه نمی خوای حتی فکری از من داشته باشی...

دلم بد جوری گرفت...

ولی هیچی پیشت نگفتم...

شاید هم غرورم را نگه داشتم تا بیشتر از این خرد نشه...

تمام بدنم می لرزید...

دلم می خواست یه حرفی بزنم ولی نتونستم...

توی همین حال و هوا بودم که از خواب پریدم...

دیدم دیدن تو یه رویا بوده...

تبسمی تلخ کردم...

توی خوابم اومدی که بهم بگی  دلواپس تو نباشم...

یکی بهتر از من هست که نگرانت باشه...

بیشتر از من هم دوستت داشته باشه...

باشه عزیز هر چی تو بگی...

میدونم منم باید برم به سوی سرنوشتم...

ولی من تا آخر عمرم یه اسیرم...

اسیرم در حال و هوای عشق ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد