یک فرشته کوچک

مثل یک فرشته کوچک
 آرام و نرم 
از آسمان می آیی
روی شانه ام مینشینی
و
پچ پچ ت گوش مرا پر میکند
و من
ریسه میروم
دیوانگی ام را
 و دلم برایت 
 غنج میرود
دست هایم را میگیری
دست هایت
برای من
خنکای بهشتی میشود
به غایت آرزو
شیرین
چشم هایت
به نهایت نور
روشن
من و تو
تو و من
دست در دست  
هی میچرخیم و
هی ...
و تو
رفته رفته
 محو میشوی
با جرقه ای در دلم ..
.
.
.
من می مانم و
بهت آدم ها ..
 
***


من هستم و یک دنیا موسیقی در ذهن ، خروارها سکوت مانده روی دست ، من هستم و تمام تنهایی .. وقتی برای خودم راه میروم و آرام ترانه زمزمه میکنم ..
وقتی توی جمع ، بی خیال آدم ها رو می کنم به پنجره و زمان برایم همانجا متوقف میشود .. وقتی تمام لذت من میان آنهمه نوشیدنی گوناگون یک لیوان چای میشود ..
وقتی بریده ام از آدم ها و نفس میکشم و فکرمیکنم شاید هنوز امیدی مانده باشد در آن دورتر ها که من دستم نمیرسد . .. کمی از چای را قورت میدهم و نهیب میزنم که .. آهای دختری بیخیال این حرف های تکراری ...

حالم خوش است ، اتفاقی نیفتاده فقط حالم از تنهایی خوش است ..
حالم از تنها قدم زدن ، ترانه زمزمه کردن ، تنها نگاه کردن ، تنها عاشقی کردن ، تنها لذت بردن ، تنها گوینده و شنونده خود بودن ، تنها چای نوشیدن و تنها تنهایی را بلد شدن خوش است ...



پ ن : یک بغض ناشناخته ...

داره کم کم به سراغم میاد

دلهره ی شیرین رسیدن فصل عاشقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد