برای او که می گفت آرام است ...

       ارام باش


                 تفکر کن   


                                توکل کن


                                  سپس استین ها را بالا بزن


                             


                        انگاه دستان خدا را میبینی که قبل از تو دست بکار شده اند .  امام علی (ع)

ماه بابا خدا ...


 نمیدانم لباس سیاه گناه را چه کسی به تنم کرد !

 نمیدانم چرتکه ی خطا را کی به دستم داد !

 نمیدانم کدام دست پلید تو را از من دور کرد !


 میخواهم اگر اجازه بدی ، در این ایام اجابت ، از جریان زلال توبه بنوشم و به

 عافیت برسم .


 میخواهم دانه دانه خواهش بکارم و بغل بغل بخشش بچینم .

 در این لحظه های ناب نیایش ، می خواهم « دعای سحر » سر بکشم و دست

 « ربنا » را ببوسم .میدانم که اگر زخمهای قلبم را تو ببندی ، التیام آنها حتمی است .


 میخواهم زیر باران رحمتت خیس بشم ؛ و در دریای بیکران کرمت غرق .

 اجازه هست  ؟!

تنهایی می خوام ...

ابر بود ...

باد بود ...

چشم اندازی پر مهتاب ...

من بودم ...

تو بودی ...

عشق بود  و اندکی تنهایی!!

ستاره بود ...

تو بودی ...

من بودم  و رویای امید!!

بی تو با تو بودن

باتو بودن زیباست
گرچه پرز دلهره باشد و یا اندکی ترس از آینده ها!
پس بیا نقاشی کنیم
تو چشمهای مرا و من چشمهای تورا


دلگیرم ازین آینه ها
مدام در حال به تصویر کشیدن
نبودنت در کنارم هستند.

ای همه ی من!

 وقتــــــی تو آمدی دلم به رویت خندید! اندوه تنهاییم در زلال چشمه های نگاهت خود را شست و سِحر جادوی حضورت مرا به یادم آورد . تورا وقتی یافتم که همه حجره های دلم به عطر نام تو

معطر شدند و نفس نفس ، حضورت را با دم و بازدم حس میکردم و به خاطرِت جان مــی سپردم !


تو درشبستان خیالم نازل شدی ! طعم دعاهای اجابت شده ام بودی ، اولِ روشنی و آغاز تبم بودی .......ازپشت پرده ی لرزان اشکهایم دیدی که قابل بودم پس به حریم خلوتم پا گذاشتی !


ای همه ی من ! وقتی تو آمدی روی حریر برف تازه ی بر زمین نشسته پا گذاشتم تا ازچشمهای تَرَم  به شـــــوق دیدارت گل ببارم ! دیدی که کبوترهای حرم دل ، چه معصومند و بر سر هر ســــــفره ای که به سخاوت گشوده باشند ، بی دعوت مــــی نشینند و یقین دارند میزبان عاشق است . و من عشق راشناختم !


همان حسِ تازه ی رسیدن ، که بـــــی تابِ بخشش بود ! همان نوازشـی که بر سر شاخه

های لختِ درختان ، جاپای جوانه های مشتاق رویش را لمس میکرد .


ای همه ی من ! وقتــــی تو آمـدی ، دیدی که من عاشــــقم ! فریاد میـــــــزنم و کوچه های برفی را ازخواب بیــدار مــی کنم . مــی خواهم به نوای دل من گوش بســپارند و همراه من چرخ بزنند، همه یآوازهای خفته در رگ درختان خوابزده !


ای همه ی من ! وقتــی که تنهایی مجالــی شد تا تو را بیابم ، وقتــی سکوت شبانه ام فرصتــی شد تا صدای قدمهای نورانی ات را بشنوم ، وقتی دور از های و هوی مشغله ها بر قلبم فرود آمدی ، از آن پس دریافـــتم که زندگــی خط فاصله ای است از اینجا تا ابدیت ، لحظه ها کوتاه نیستند و هر لحظه با حضور عشق ، عمری به بلندای عمر زمینیان دارد و قدرتی به عظمت خواستن و توانستن !


پس از آن روز دریافتم که هرگز سختــی نمیتواند بر نرمــی غلبه کند . دریافـــتم که عشق نرم است و میتواند بر هر کینه و عداوتی غلبه کند . مهربانی ، نرم است و میتواند خشونت را مغلوب کند . صبوری نرم است و میتواند بر رنج پیروز شود . 

ای همه ی من ....

رهایی

سوگواره ای نوشته ام...بر تابوت جسمم...

و چنان...مست این سریرم که ...با چشمانم بوئیدمت...

مرا به تو  واگذاشته ام...

روانم شاد...

دلم دریا...درونم مالامال از غریو بادی سهمگین ...

و چنان ...مستم من..که گویی!!

کاش بر من...ندایی از رهائی می بارید!

پست اول - آغازی با رویای کودکی در کوچه های خیال


 

به کوچه های خیالم که پا میزارم ، در هر گذری ، می بینمت با همان لبخند همیشگی ؛

درست مثل وقتایی که دستمو می گیری ، تا اوج آسمان پرواز می کنیم و به ستاره ها

دست تکون می دیم . اون  وقته که خاطرات کودکی باز هم برام زنده میشه ...


تو « مسافر کوچولو » می شی و من گل کوچولوی تو . با هم در یک سیاره کوچک زندگی

 می کنیم . هر وقت تو به سفر می ری ، بیصبرانه منتظرت میمونم تا برگردی .


تو « پسر شجاع » می شی و من دختر همسایه تون « خانم کوچولو » همیشه مراقبی

که کسی اذیتم نکنه . و من به داشتنت افتخار می کنم .


تو « رابین هود » می شی ( قهرمان رؤیاهای کودکی من ) . همیشه همراهم هستی تا

 هیچکس نتونه به من آسیبی برسونه .


تو « گالیور » می شی و من فلرتیشیا ( دختر کوچولو ) . اونوقت میام تو دستت

 می شینم و باهات حرف می زنم . هر وقت احساس خطر می کنم ، تو دستتو

 می بندی و منو تو مشتت قایم می کنی .

راستش هیشکی نمیدونه که تو

دوستم داری . یعنی یواشکی شیدای منی .


تو « پینوکیو » می شی و من

 فرشته ی مهربون . اونوقت تو را از دست روباه مکار و گربه نره نجات میدم .


تو شاهزاده ی قصر می شی و من « سیندرلا » و در آخر ، من بانوی

 قصر تو میشم .تو « لوسین » میشی و من « آنت » ( کارتون مهاجران ) .


 اونوقت در همه ی لحظه های زندگیم با منی .


تو « سند باد » میشی و من شیلا ( پرنده کوچولو ) . همیشه رو شونه هات

می شینم و همیشه نگرانتم و تو را از خطر ها آگاه می کنم .


وای ! چقدر دوست دارم « جودی ابوت » باشم ( دختری سرزنده و شاد ) و تو

 بابا لنگ دراز . سایه ات همیشه بالای سرم باشه . و هر وقت مشکلی برام پیش

 بیاد ، تو یواشکی اونو حل کنی و منو پیش همه سربلند کنی .


و در نهایت

دوست دارم یه چراغ جادو داشتم ، اونوقت از غول چراغ جادو ، تو را آرزو می کردم !